دل نوشتن !!!!!!

سلام

چندین شبه دلم نوشتن  می خواد

از اون نوشتن های درهم ! از اونها که فکرت مشغولشه و دلت می خواد یه جا خالیشون کنی و چه جایی بهتر از اینجا !
از همون ها که یه وقتایی نمی شه گفت ! 

امشب وقتش بود ! من خوابم نمی آید . حوصله گروه و گپ زدن با خانومها ی مهربونم ندارم . دوست ندارم از دلمشغولی ها و فکر مشغولی هام وسط بحث دعواههای جاری و خانواده شوهر و بر خورد بد فامیل و ...بنویسم و همه هم بهم بگن غصه نخور و درست میشه و....

حمید فردا یه جلسه مهم داره اینه که تو شب بیداری منو همراهی نکرد ! حتی اینقدر فکر و ذهنش درگیر بود که شام هم درست  نخورد از ته دلم با تمام عشقم به تمام وجود و فکر و ذهنش براش آرزوی موفقیت دارم . بچه ام واقعا همت بلند دارد .هیچ کس متوجه نباشه من متوجه ام چه خدمتی به کشور کرده است و هر چند تو این راه خیلی خیلی سختی کشید.پیر شده عشقم!ومن عاشقانه می پرستمش ! 

از وقتی بابا امیر رفت .قسمتی از روح منم باهاش رفت ! انگار من تو تمام گذشته مانده ام و زمان از من گذر کرده است ! حس جالبی نیس ! مثل خواب رفتن بدنه ! با اینکه هست ! اما کاری ازش برنمی آید !!!!!سالها بود خوشبختیم کامل کاملم یه مهره کم داشت ! حالا دو تا مهره کم داره !!!!امروز رفتیم باغ رضوان هوا بارونی و دو نفره بود  ! سالگرد 19 سال فوت مادربزرگ  بود ! آش خیراتش واقعا دلنشین بود ! اولین مهره کم خوشبختیم که 19 سال پیش پر کشید رفت !!!! روحش شاد !رفتم سر خاک باباامیر . اصلا هنوز هم باورم نمیشه که جسمش را به خاک سپردیم.هر روز توطول روز بارها یادش میکنم چه حس غم انگیزی نبودش تو جمعمون !!!!



حمید را می بوسم و می آیم سر اتوکاری ! 42 تکه لباس که باید اتو کنم و بیاویزم !!! اما ترجیح میدم قبلش کمی بنویسم !!! اینه که عینک کار را می زنم و صبر می کنم ویندوز بالا بیاید و صفحه نت باز شود ! تو این مدت فکر می کنم که دلم می خواد از چی بنویسم و از کجا شروع کنم !!!

تمام مدت آهنگ گیلانی به سبک فرانسوی فیلم یا بهتر بگم شعر عاشقانه تصویری در دنیای تو ساعت چند است تو ذهنم تکرار میشود !!!! عاشقانه دلنشینی بود !!!! همیشه از فرانسه خوشم می آمد بیش از زبانهای خارجی دیگر ! فرانس شهر فرنگ است ! شهر اروپایی پیر و جا افتاده دوست داشتنی !!!!

امروز عجیب هوا دونفره بود !!!!!چندماهی که با حمید تصمیم گرفتیم .خانواده کوچک دو نفریمان را به سه نفر افزایش دهیم . با تمام فکر و قبول مسئولیت این تصمیم را گرفته ایم اما رفتن بابا امیر و شرایط روحی من و کار من و  حمید  هنوز اجازه نداده !!!! تازه اگر مشکلی نباشد ! همه چیز  و مهم تر از آن خواست خدا باشد !!!!!!

حس می کنم بدون داشتن حس مادری دنیا ناقص است ! و من این نقص را دوست ندارم !!!!
کارم با این که سخت است و پر زحمت اما عاشقانه دوستش دارم !

اینکه با حیوانات رفیق باشی و کمک کنی بچه ها دوران خوب کودکی را تجربه کنند فوق العاده لذت بخش و دل فریب است و زحمت و سختی اش را دلنشین می کند !

خانه دو هفته ای است سامان گرفته ! کارها رو روال است هر چند همچنان روح من خسته است خسته از دست دادن مرد عزیزم بابا امیر گلم اما دو هفته ایست به خاطر عید هم که شده خودم را جمع جور کردم و فضای خانه و کارها را به روال انداخته ام !!!!!

اگر این   هفته خدا بخواهد  قرار داد زمین درست شود !!! کلی کار دارم که باید به سامان شود !!!!!

در آستانه سی سالگی ! چیزی شبیه حس نفس تنگی یقه آدم را می گیرد !حس پختگی سی سالگی گرچه لذت بخش است اما من خامی 20 سالگی برایم طمع آلوچه های سبز آبداری را دارد که هر سال انتظار فصل آمدنش را می کشم و برایم همیشه خوش مزه ترن خوراکی روی زمین است که هوش را از سر آدم می برد !!!!

امیدوارم در کنار این حس پختگی حس ناب مادری هم چاشنی وار اضافه شود !!!!!

دلم می خواهد داستان تخیلی بنویسم !!!!!!از باب کارم !!!!!مارجانیکا کمک !!!!!


حال بد !!!!

وقتهایی است که ادم دوست داره از قاب زندگی بیاد بیرون و کمی استراحت کنه ، وقتهایی هست که زمان اینقدر تند میگذره که بخشیت بین گذشته و آینده گم میشه ، مخصوصا وقتی که عزیز دلی را از دست میدی ، بین بود و نبودش تو خلا  زمان گم میشی ، 

این روزها دل رفتن به خونه بابا امیرم نیست ، میرم جای خالی اش ،صدای توی گوشم ،دلمو چنگ میزنه و اشکمو جاری میکنه ، این روزها حوصله خودمو و کار و کار خونه و حتی  عید را هم ندارم ، کلی برا کارم زحمت کشیدم ، کلی بدو بدو ، اما الان دلم سکوت  می خواهد و کمپ بین راهی تا خستگی در کنم ،

موسسه آفتاب  که ازم دعوت به همکاری کرد ،فکر کنم پشیمان شد ، چقدر تعریف هاش و کشف اینکه من توانایی تغییر نگرش دارم ذوق زده ام کرد ، هر چند این چند روز منتظر تماسشون بودم ،اما تماس نگرفتنشون چیزی از ذوق این کشفم کم نکرده و فقط برام سواله چرا و چی شد  پشیمان شدن ، یعنی  کشفشون الکی بود ؟؟؟یا من کاری کردم یا حرفی زدم که عطای کشفشون را به لقا اش بخشیدن ،الله اعلم !

دلم قاب پنجره می خواهد و موهای افشون و کتابی که حاله آدم را حالی به حالی کند ، ببرد به ناکجای احساسات ناب ، به رویاهای دور ، بشینه رو دلت و سر بخوره تو عمیق ترین بخش وجودیت ، دلم حال و هوای مجردی می خواد ، از اون احوالات  که تنها دغدقه های فکریت درس و کتاب و کارهایی بدون مسئولیت ه ! 

حالمو هیچ کسی درک نمیکنه ، روحم خسته است ، دلم فرار می خواهد از زمان حال ، دلم  گذشته می خواهد نه آینده ، دلم دل من دیر زمانی است مرده است و ادای زنده بودن را از بر است ، حالم بس ناجوانمردانه بد است ، بد که نه افتضاح است ، 

دلم تنگ شده برای ترس از دست دادنت !

دلم سخت تنگ است ،برای روزهای گذشته برای حضور پر رنگت در عمق نگاهم ،دلم برای لبخندت ، لمس دستانت ، گرمی وجودت ، صدای دلنشینت تنگ است ، بیش از 10 روز است که رفته ای ،پر کشیده ای به آسمان ، جسم بیجانت هم آغوش خاک شده و دل من رنگ ماتم گرفته ، دل تنگت هستم بی وفا ، دل تنگ حضور  دو نفره ، دل تنگ مسافتهای  کوتاه ،دلتنگ صدای کمکم کن خدا ،،من دلتنگ دل باختم در نبودنت ،دلم را به قضا و قدر و سرنوشت باختم ، راضی شدم به خواست خدا اما سخت است باور نبودنت ،سخت است نبود ترس از دست دادنت ،از دست دادمت ،آسان تر از آن بود که انتظارش را داشتم ، راحت تر از تصور  از دست دادنت بود ،رفتی با هزاران خاطره خوش ،با یادی که  نبودت را سخت ناباورانه جلوه میدهد ، گویی سالهاست تو را در جایی جا گذاشته ام و هر روز منتظرم پیدایت شود ، پیدایت کنم غرق بوسه ات کنم چنان در آغوشت کشم که نتوانی  دیگر هرگز حتی برای دقیقا ای ترکم کنی ، دوستت داشتم ، دارم  و خواهم داشت .

من و بابا امیر و امید یه طرف ، سرطان و پزشک و مرگ یه طرف ، جنگ تن به تن نیس اما جنگه !

از دیشب تا به حال یه حس عجیبی دارم ، امید را از خودت یاد گرفتم که تو اوج درد می گفتی خدایا کمکم کن و خدایا شکرت ، دیشب که رفتی تو کما و همه می گفتن دیگه امیدی نیس ولی هنوز تمام نیس ، بازم خدا را شکر کردم که میشه به ام یجیب تکیه کرد و امید داشت به کرم خدا ، از دیشب تا به حال لحظه ای نیست باهات حرف نزنم ،  می دونم ترسیدی و دوست داری کنارت باشیم ، من کنارتم ، کما چیز بدی نیس اصلا ازش نترس ، احتمال داره همین باعث شه سرطان کوچ کنه و بره ، من و شما به هم قول دادیم سرطان را شکست بدیم ، با امید ، با بغلهای انرژی زا ، با توکل و نزدیکی بیشتر به خدا ، هر وقت تو خودت می رفتی می گفتم  ادم تا زنده است باید تلاش کنه و می گفتی باید به خدا نزدیک تر بشم و من غرق میشدم تو بزرگیت ، تو خوب بودنت ، دلم تنگ شده برا شب نشینی ها ،برا حرفهای پدربزرگ و نوه ای ، برا بیرون رفتن ها ، دستهاتو گرفتن ، بوسیدنت ، من هنوز امید دارم ، امیدت را از دست نده ، مبارزه کن ، قول سرطان را ما باید شکست بدیم ، یک سال پیش گفتن تمامه ، رهایش کنید ، من و شما رو عهدمون می ندیم ، شما با امیدت ، من با امید شما ! دلم برا قرآن خوندنت ، برا استقبال مهربونت موقع رسیدن به خونت ، خونه بدون شما و مادربزرگ خونه نیس ماتم کده است ، مادربزرگ همه زندگیش شمایی ،  بچه وحیدو دلت نمی خواد ببینی ؟ بجنگ ، تو تب مالت هم شکست دادی ، این که یه سرطان احمقه !  بجنگ ، سرطان اخرش کم می یاره مطمئنم در مقابل امیدت و مقاوتت ،فقط تسلیم نشو ، درد کشیدن سخته ولی تسلیم نشو ، من منتطرتم ، خونتون ، مادربزرگ ،بقیه فامیل ، ما همه دوست داریم ، ازبس ماه بودی ، مهمون نواز ،از بس لطیف بودی از بس دریا ، عاشقتم ، بهت امید دارم ، امیدت را از دست نده مبارزه کن ، نشون بدیم ایمان به خدا و شکرش تو همه لحظه ها معجزه می کنهتلاش کن و تسلیم نشو . دوستت دارم  عاشقونه . بوس بوس


یه روز سبز پاییزی ،من و لطف مارجانیکا

سلام ،امروز روز خوبی بود ،یه روز عالی،

لطف مارجانیکا امروز شامل احوالاتم شد و این عالیه ،از درون حس آرامش و توام با قدرت دارم 

برای منی که فقط مارجانیکا را دارم ،حمایت افرادی چون سعادتی و روانفر و کرمی و قربانی مثل اینه که مارجانیکا دستش را به سمتم دراز کرده ،دیگه اگر کسی چون درویش گوشه چشمه حمایتی به من بکنه تو آغوش مارجانیکام ،

جلسه صبح با روانفر کلی بهم دلگرمی داد ،واقعا حضور چنین افرادی تو سیکل بسته و خفه ادارات ایران امید را تو دل کسایی مثل من که از این سیکل زده شدند نگه می داره ،وقتی سعادتی  گفت ما اینجاییم واقعا دلم  محکم شد ، وقتی بهم خبر داد درویش می اید و تو هم بیا واقعا خوشحال شدم واقعا واقعا دلم میخواست درویش را ببینم کسی که از روزی که اسمش را شنیدم ،حسابی در موردش تحقیق کردم و به حق ادمی است از جنسه  شعور بشری !! با دغدغه های تکامل و ارتقاع و حفظ بقا ،کسی که با اطمینان امروز بعد از دیدنش  میتوانم بگویم اوشاید تنها  مردی است  که می تواند ناجی ایران برای فرداهای بهتر باشد ،

حضور چنین ادمهایی به شخصه به من انگیزه میده برای اینکه من هم باید کاری بکنم تا رسالت  درویش درویشها به نتیجه برسه ،

در بین تمامی اداراتی که من تو اصفهان درش رفت و آمد دارم تنها اداره موظف با کارمندان مسئولیت پذیر و دلسوز ،به جرات میتونم بگم اداره حفاظت محیط زیسته ،از مدیر کلش  که آقای ظهرابی هستن تا معاون آقای یوسف پور و مدیر های قسمت مختلف آقای ورپشتی و خانوم سعادتی تا کارشناسانش خانوم روانفر و... بسیار بسیار فعال و وظیفه شناسند ،یه سر دفتر مهربون و با اخلاق هم اقای ظهرابی دارند که فامیلش یادم نیست ولی برخورد خوبش و نگاه مهربونش  خیلی انتظار برا ملاقات را شیرین میکنه ،تنها اداره ای که از رفتن داخلش حسه بد بهم دست نمیده هم همینجاست ،بارها با خودم فکر کردم اگر تمام دولتی ها مثل اینهایی که نام بردم فعالیت میکردند و به وظایفشون عمل میکردن واقعا ایرا ن جای بهتری میشد ،

امروز روز خوبی بود ،دبستان ملل سبز شدنش را جشن گرفت و این باعث شد من درویش را ببینم و باهاش صحبت کنم ،باعث شد یکی از بزرگترین دغدغه هام  پیش چشمم رنگ ببازه !! من با مارجانیکا معامله کردم و اول برای رضای خدا ،دوم برای ایجاد کار برای تعدادی از عزیزان و سوم برای اینکه کار مفیدی کرده باشم و واقعا در این دنیا رسالتی داشته باشم و در پایان برای کسب روزی حلال همه تلاشم را برای اجرای هر چه بهتر ایده میکنم ولی رقیب اینطور که از سوالات و اهدافش متوجه شدم میخواد اگر سفره ای پهنه دست خالی  بلند نشه و سودی برده باشه ،امیدوارم اینده بچه ها و محیط زیست هم براش مهم باشه که اگر نباشد خیانت بزرگی به تلاش عده ای کرده که  عاشقانه و با جون و دل و برای رضای خدا و حفظ وطن تمام وقت و انرژی را صرف اهداف متعالی کرده اند ،

مهندس درویش ممنون که هستین 

خانوم سعادتی عزیز و دوست داشتنی  ممنون از حضورت  و زحماتت برای ایران و اصفهانی . انشاالله همیشه موفق و سربلند باشی 

خانوم روانفر عزیز ممنون از نگاه مهربون و لبخند زیبات .

مارجانیکا جونم شکرت برای رقم زدن سرنوشت و مسیری که پیش روم گذاشتی ،و آدمهایی که تو این مسیر باهاشون آشنا میشم ازشون درس می گیرم  و ممنون که  با معنای واقعی ترد شدن و حمایت شدن و رقیب و تشویق و تنبیه و سد و سنگ اندازی و دروغ و دروغ دروغ  اشناام کردی  ،امیدوارم لایق  بسرانجام رساندن این رسالت باشم و منو تنها نگذاری و همیشه منو حمایت کنی ،

کرور کرور شکر مارجانیکا جونم .

ممنونم به خاطر حضور حمید و همراهی اش که اگر او نبود تهران و مشهد رفتن بی او اصلا اصلا امکان نداشت .

پادشاه فصل ها پاییز !!!

حمید گاهی صوتی را گوش میده که امیر حسین بهش داده ،صوتی که تو یه آسایشگاه روانی پر شده و پخش شده تو سطح جامعه .حال و هوای ادم با گوش دادن این صوتها حالی به حالی میشه ،توصیف محیط اسایشگاه و احساسات ناب اونها به پاییز و شب و یار !!!

حس و حال حمید موقع گوش دادن این صوتها واسم جذابه ،نگاهش می کنم محو میشوم ! یاده ااون جمله می افتم که محو می شوم اسمان را نمی بینم ! جمشید !!!اسایشگاه!! شب !!پادشاه فصلها پاییز ،

من و حمید هر دو سرما خورده ایم و بوی شلغمی که رو گاز در حال پختنه همه خونه  را گرفته و من محو حمید حمید تو عمق صوت آسایشگاه ،دلبر آسایشگاه را منم ندیده عاشقشم چه برسه جمشید !!!

پاییز دلگیر جمشید و اسایشگاه برا اونا دوست داشتنی !واسه منه مدعی عقل هم دوست داشتنیه !!!

فضای خونه مثل دل من نیست ،من دلم عمیق گرفته ،ناخواسته و با وجود اینکه اخبار منا و فاجعه عذابم میده پیگیر اخبارم ،همین که یکم می شینم دنباله اخبارم ،وای ،چه قدر دردناک و چقدر بی انصاف ،چطور دلشون اومد ،ادم با حیوان هم اینطوری رفتار نمی کنه که اونا با انسان و هم نوع خودشون رفتار کردند ،فقط کافی بود جمعیت را به مسیرهای فرعی هدایت می کردند ،بی انصاف ها ،بی وجدان ها ،وای به حال شاهدین عینی تا سالها کابوس شبهاشون صحنه منا است ،

یه بار صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم شومبوشی ناآرومه ،به حمید گفتم برو پیشش ،عاشقه حمیده و حمید که باهاش حرف می زنه آروم میشه ،حمید باهاش یکم بازی کرد و رفت سر کار ،موقع رفتن حمید یه صدایی با التماس از خودش در آورد من دلم به حالش سوخت پاشدم رفتم کنار قفسش بخوابم که دیدم هی به من نگاه می کنه و تا من نگاهش می کنم میره کنار ظرف آبش ،بلند شدم  و ظرف آبش را نگاه کردم دیدم خالیه و تندی بهش آب دادم و تو اون لحظه واقعا حضور خدا را احساس کردم که حواسش یه نیاز پرنده تو قفس هم هست و تنهاش نمی ذاره ،از پنجشنبه تا الان فکرم مشغوله،واقعا خدا چرا توقع زائران را برای کمک لبیک نگفت،چرا این اتفاق تو مکه و برا این همه آدمی که خداپرست و برای اجرای امر خدا رفته اند افتاد ،چی قراره به ما آدم های نفهم فهمانده بشه ،برا بعضی زنده موندنشون معجزه است و لی چرا این معجزه واسه همه اتفاق نیوفتاده ،چرا کسانی که خواستار این اتفاق بودن باید به خواسته شون برسند ،این اتفاق چه کمکی به درک دنیا و خالق می کنه ،ما همه از خدا انتظار داریم ،همه ،حاجی ها در لحظه آخر چشم امید داشتن به فضل و کرم و بخشش خدا ،چرا ؟چرا ؟ خدا اون لحظه حاجی در حال غذاب و مرگ که تمام گرمی هوا و سختی سفر را فقط به خاطر اثبات در مسیر تو بودن به جان خریده کمتر از پرنده مخلوق در قفس اسیر شده است ،ما همه اسیریم ،اسیر قفس  دل و دنیا ،با ما مثل پرنده بی پناه و بی زبان اسیر قفس من رفتار کن ،ما را دریاب ،محتاجیم و خسته ،دنیا به اندازه کافی عذاب برای ما دارد تو ما را تنها مگذار ،تو ما را دریاب ،دنیا بدونه حمایت تو و ممهربانی تو ،جهنمه  

مارجانیکا جونم کمک 

حال گرفته !!

پنجشنبه تا الان غم عمیقی تو دلم فریاد می کشه  مهدی جان بیا که حاال دنیا خوب شدنی نیس ،تصور فاجعه مکه تو منا و سقوط جرثقیل  مو به بدن ادم سیخ می کنه ،چه کشیدن ناظران و افرادی که فاجعه را چشیدن و جان دادن ،واقعا سخت و دردناکه ،.مراسم حج امسال غم انگیز و غم انگیز تر بی تفاوتی نسبت به این جنایته ،

پ.ن : سفر بودم و کلی ذوق تعریف داشتتم اما حالم گرفته ،سر فرصت می نویسم اگر حالم باز شود !

بدهکار گذشته با حال خوب !!!!

گاهی فکر میکنم یه چیزی را تو گذشته جا گذاشتم .

مثل یه حرف.

یه غرور ابلهانه و کودکانه

یه سو تفاهم

یه نفس

یه زندگی

یه عاشقانه

گاهی حس می کنم گذشته هنوز به من تعلق داره و من در قبالش مسئولم !!!یادم می ره چه بلاهایی که سر روحم نیومد و چه ها کشیدم!!!

من گاهی حس می کنم یه فریاد خشن به گذشته بدهکارم !!!!!

گاهی حس می کنم تو گذشته ،یه زمان هایی باید محدودیت های زمانی ام را کنار می گذاشتم و حرف دلمو می زدم وبر خوردهای جدی می کردم . 

من یه دوستت دارم عمیق  و تکرار ناپذیر و صمیمی و  خاص به گذشته بدهکارم !!!!

گذشته اما حقشو به من حلال کرد .حال خوبی دارم !!!آیندمو نمی دونم .اما می دونم اگر من بدهکاری ا م را به گذشته می دادم شاید الان طلبکار حالم بودم . شاید راهمو گم  می کردم و بی راهه  پیما هم نه بیراهه نشین می شدم !!!!!

دو شب پیش تو خندوانه شقایق دهقان را آورده بودن ،درست روحیه اش مثل من بود ملاحظات الکی در موقعیت های مختلف !!!!!!!!!

همون روز دوست دوران لیسانسم را دیدم که در جایی مشغول کار بود (ناگفته نمونه سر مسائل دوران جوانی یه بگو و مگوهایی بین ما رد و بدل شده بود و از دوست خیلی خیلی صمیمی به یه همکلاسی نزول درجه کردیم  در سال آخر دانشگاه )بعد از سلام  واحوال پرسی !!!ایشان که مجرد هستند رو به ما فرموده که متاهل هستیم فرمودند خاک بر سر ما که فقط دانشگاه می رفتیم واسه درس کلی کیس مناسب از دست دادیم .کلی موقعیت ازدواج در دانشکده دندان پزشکی بود که ما اصلا  آن سمت ها نمی رفتیم !!!ما را می گویی !!! مانده بودیم!!!!و در دل می گفتیم  عزیزم من شوهر دارم و موقعیت فعلی مان را بیش از آن هایی که تو موقعیت می دانی دوست می داریم و لذت می بریم اینها که می گویی در مورد خودت شاید صادق باشد و کلی حرف دیگر !!! ولی ما چه کردیم  مثل جغد ایشان را نگاه کرده و فرمودیم واقعا !!! مبادا ایشان ناراحت شوند و یا احساس کنن ما داریم فخر فروشی یا خوشبختی کوچکمان را به رخشان می کشیم . 

به نظر من کیس ازدواج باید به دل بشینه انگار که سالهاست می شناسی اش و همدم و هم کلامت بوده ! کیس ازدواج بدون هیچ فکری باید دوستت دارمه دلت را رو زبونت بیاره و ته ته دلت غش بره براش !!!!

عاشقی فرق داره !!! عاشق که بشی وصال مهم نیس !! درد فراقشه که قشنگش می کنه.عاشقی بیشتر یه طرفه است کم میشه دو طرفه !!!!

 اما ازدواج اول دوستت دارمه بعد عشقه ابدی  اونم دو طرفه همراه تعهد واهلی شدن  !!!!!

البته این نظر شخصی منه !!!!!!

-----------------------------------

پ.ن: یه سری پست هام که تو چرکنویس بود را ویرایش کردم و نمایش دادم ! نمیدونم اون زمان با چه صلاح دیدی جز چرکنویس بودن !!!!!!

یه سری از پست هام  هم تو صفحات جداگانه نمایش دادم.داستان عشقمو خیلی دوست دارم از شروع عاشقی  دورانش و اتمامش !!!!!!حس و حال عاشقی  واقعا الان از خوندنش لذت می برم !!!!

من و کارها و فرداهایی که می آید و من می گذرم !!!!!!

ساعت از نیمه های شب گذشته ! من بدنبال فکر مشغولی هایم در نت !!!!

سه شنبه ها 9-11 حتما باید یه سر برم باغ تجربه ببینم چه خبره !!!!!!

فردا صبح باید برم محیط زیست ! استانداری ! مرکز رشد ! بیمارستان خورشید ! سوپری ! دکتر فاطمی !بعد هم باید بیام خونه سابی !!!!

نمی دونم برم دنباله آموزش های هوس گونه ام یا بصبرم تا جواب ایده بیاد ! می ترسم برم دنبالشون و جواب ایده هم بیاد .جا بمونم از همشون و ندونم کدومو انجام بدم !!!!
فردا حتما یک جز قرآن را می خونم !!! قول میدم !!! سعی می کنم یه فردا را نمازم را سر وقت بخونم (یه روز یه روز قول بدم تا عادت شه !!!!!این طوری بهتره ).

لیست کارهای فردام را تو دفترم نوشته ام !!!!!! هر کدوم انجام شه تیک می خوره و هر کدوم انجام نشه اضافه می شه به فردای فردا!!!!


شاعرانه همسری !!!!!!

سلام !!!!

بعد از یک هفته مهمانداری از دوست و همسایه ی سالهای غربت ،امروز در بین تمیز کاری های بعد از مهمانی وقت نوشتن پیدا کردم !!!!! یه هفته ی فوق العاده شلوغ ولی دوست داشتنی  !!!!!

واقعا سفر اونم با دو بچه کوچک و بارداری و بدون شوهر واقعا سخته !!! من که حتی بهش فکر هم که می کنم  سر درد می گیرم  چه برسه برم !!!واقعا لیلا دل خوشی داره !!!! تازه طفلی از بارداری ناخواسته اش  و بچه سوم در راه هم  دل و دماغ نداشت  !!!!!!من بودم سکته می کردم !!!!

ولی در کل کلی خوش گذشت یاد غربت کردیم و یاد ساختمان و اهالی و اتفاقات !!!!زهرا هم دو سه روزی ما را همراهی کرد و باهم بودیم و همین لذت این مهمانی را دو چندان می کرد !!!!

زهرا ماجرایی را تعریف کرد که واقعا ناراحتم کرد و کلی غصه خوردم ولی کاری از دستم بر نمی یاد.

دیشب به حمید می گم  یکم شاعرانه حرف بزن دلم تنگیده واسه شعر و شاعری 

گفت باشه و شروع کرد : قوری ز قلم، قلم زقوری ،من عاشقتم گوگولی مگولی !!!! قیافه ام دیدنی بود هم خنده ام گرفته بود و هم کیف کرده بودم از شاعرانه همسری!!!!!!

زندگی پر از فراز و نشیبه .یه  روز ذوق آینده را دارم و یه روز دلشوره از آینده امانم را می بره !!!

---------------------------------------------------------------------

تصمیم  گرفتم لحظه هایی که خیلی خوشم و لحظه های خیلی تلخم از خودم عکس بگیرم !!!! همین طوری واسه به چالش کشیدن لحظه هام . باید باحال باشه بررسی چهره خوشی و نا خوشی !!!!!!!!!!

----------------------------------------------------------

پ.ن: جالبه چندین نفر اینجا را میخونن اما نظر نمیدن !!!بعضی موقع ها دوست دارم بدونم کیا این نوشته ها را می خونن و چه نظری دارند .وقتی اینجا می نویسی درسته واسه دل خودته اما دوست داری خونده بشی و نظرات دیگران را هم بدونی !!!!!

---------------------------------------------------------------------------------------

بعضی روزها همه خونه بوی عطر حمید می ده .بالش ،مبل ، هوا ، دستگیره ، کنترل تلویزیون !!! نمی دونم من اون روزها عاشق ترم یا حمید ادکلان بیشتری رو خودش خالی می کنه . در هر دو صورت مستم می کنه و حس بهتری دارم . 

----------------------------------------------------------------------------------------


دلمان لک زده بود برای نوشتن به رسم   سقف شکسته !!!!! احتمال دارد بیشتربنویسیم !!!!!