حال و هوای عاشقی!!!!(داستان عشق!)


سکانس اول :


کاش می دانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم، خنده هایم حرف است
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق بدستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست ! 

 

 

 سکانس دوم :

 

    

روح من زخم خورده است !
در میان آمدن و رفتنم به اینجا
کشش و جاذبه ای باقی نگذاشته اند ...
حسی شبیه به بغض
مانند پیچک دستش را به دور گلویم حلقه می کند 
روح من خسته است 
و ذهن من آشفته تر از دریای طوفانی !
همه در ظاهر مانند آدم آهنی تکرار می کنند : 
وجدان ..... احساس ... شخصیت .... انصاف .... 
امــا ........ !!!

کسی چه می داند 
شاید " رفتـــن " عاقلانه ترین انتخاب من باشد ........

همه حرفهایت را حوصله میکنم 
و در چشمهایت که نگاه میکنم
میفهمم
راه را دروغ امده ام
دست به دست هم
پا به پای هم
ودل از هم پنهان میکردیم
که مبادا بیشتر از این ببازیم
اما برای من فرقی نمیکند
حالا که قرار است ببیازیم
تو را میبازم
برای من فرقی نمیکند ...

باید فراموشت کنم 
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم 
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....
تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم 
من می پذیرم رفته ای 
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی 
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم 

 

 سکانس سوم :


دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت دارم  


سکانس چهارم (...):

 

 

 

من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از هزار فرسخ راه دور، در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.

من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که راز آفتابگردان و تمام سخاوت های عاشقانه این دل معصوم را بداند و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای کوچک برایش یک خاطره مشترک باشد.

او باید از رنگین کمان چشمان تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است، یا آن دلی که من برایش می میرم سرد و بارانی است.

ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپدهمان طور عاشق، همان طور مبهوت...

با آن وقار بی مثال آیا کسی پیدا خواهد شد؟!

از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر!

تو را سخاوتمندانه با دنیایی حسرت خواهم بخشید 

و او را که از من عاشق تر است هزار بار خواهم بوسید...