تمام قصه !‌

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما 

 

همیشه منتظریم  و کسی نمی آید  

 

میان این برهوت  

این منم، 

من مبهوت !
 

 

تمام قصه همین بود  

با تو می گفتم : 

حکایت من و تو؟؟ 

هیچ کس نمی خواند 

چه بر من و تو گذشته است ؟ 

کس نمی داند !
 

چرا؟ 

که این سکوت ، سکوت من و تو  

بی تردید 

حصار کاغذی ذهن را ز هم نشکافت !!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

 

دله تنگیده !

 

سلام. 

خوبید؟ 

 

 

یکسال گذشت !
یکسال از اون پنجشنبه ی سیاه !از اون بعد از ظهر سگی گذشت و من ........... 

 یکسال گذشت و من فکر می کردم تو این یکسال خیلی خیلی  سنگ دل شدم اما دیروز ،موقع رفتن دایی .بغض تو گلوم و هق هق گریه ام ثابت کرد که نه هنوز سنگ دل نشدم و هنوز با کوچکترین بهانه اشکام راهشونو پیدا می کنند واسه سر سره بازی ! 

دلم براش تنگیده !‌دلم واسش تنگیده واسه نیمه شب نشینی هامون .واسه تیکه کنایه هامون !‌واسه رفتن با هم به کلاس زبان . دلم واسه مشورتهاش  .واسه مخفی کاریهامون واسه دردو دلام  واسه با هم بودنمون .دلم واسه شونه هاش که پارسال همین موقع ها تنها مامن امن و راحتبود . دلم واسه خنده هاش .قه قه زدناش دلم واسه فه فه گفتنش ! واسه صدا زدنش از تو راه پله ها .دلم واسه از پشت یقه گرفتن و زور گفتنش تنگیده !
دلم تنگیده !
اونقدر دلم تنگیده که انگار نه انگار که یه روزه رفته ! 

 

دلم واسه  مهربونیهاش ،غر غر زدناش ،عصبانی شدن و چشم و ابرو اومدنش تنگ شده . 

 

دلم واسه حرفهای زدو نقیض و غرور جالبش تنگیده !  

 

امیدوارم سلامت و با دست پر برگرده !
 

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

یادمه ترم یک  حالم از دانشگاهم بهم می خورد رفتن  از سر درش تا دم دانشکده  واسم عذاب بود ! دعا دعا می کردم زود فارغ التحصیل شم و از این دانشگاه خلاص بشم ! 

اما حالا !حالا ازش راضیم . به خاطره چیزهایی که بهم یاد داده .امکاناتی که در اختیارم گذاشته و فراتر از هر آنچه دانشگاه های دیگه در اختیار دانشجوهاشون می ذارن در اختیار من گذاشته !‌ 

 حالا همین که فکر می کنم قراره یه روزی فارغ التحصیل بشم و از این دانشگاه برم دلم واسش تنگ می شه .   

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------  

 

با این که وقت ندارم و صبح که میرم سر کار ۵ - ۶ و شبهایی که کلاس زبان دارم ۹ شب بر می گردم خونه  اما همکاری تو چاپ مجله و نوشتن ستون طنزش اونقدر وسوسه انگیز بود که بیخیال خستگی هام بشم و قبول کنم ! اونم فقط و فقط به خاطره وسوسه ی نوشتن  و خونده شدن ! 

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

خیلی وقته که یه پیاده روی  بدون هدف و با فکر مشغول انجام ندادم و دلم لک زده واسه بی خیالی قدم زدن و رفتن و فکر کردن و ..... اما مگه می شه با این دنیای درگذر و روزهایی که مثل برق و باد می گذره و تا چشم بهم زدی شب شده و روز شده و دوباره کار و تند تند از اینجا بدو اونجا که یه موقع از این قطار سریع السیر زندگی عقب نمونی و جا نمی نمونی نشی یه جهان سومی که تا دلت بخواد زمان داره واسه هدر دادن و دلش نسوختن !
 

حالا که فکرشو می کنم دلم واسه خودمم تنگ شده ! 

واسه شنا و باشگاه و کوه و  مسافرتو وای بیشتر از همه واسه یه سفر زیارتی و یه حرم یه مشهد و یه امام رضا تنگیده ! 

  

جالبه دیگه خودم نیستم !‌یه رباتم که از صبح تا شب کار می کنه و اگه هم بخواد فکری کنه جز کار و مقاله و تحقیق و محاسبات نمی تونه به چیز دیگه ایی فکر کنه ! 

هر از چند گاهی ام  موقع خواب  اگه بیهوش نشه ،به خودش و تنهایی و اینکه خیلی وقته موقع خواب کسی نبوده که بهش فکر کنه و شب بخیر بگه فکر می کنه که با یه نگاه به ساعت و تلقین خواب که صبح زود باید بره سرکار، خودشو خواب می کنه ! خواب می کنه چون نیازی نداره به این ها فکر کنه چون وقتی واسه این ها تو زندگیش نداره ! 

 

از شهریور انشاالله می رم کلاس تکواندو یه جایی می رم که ساعت کلاسش ۶ تا ۸ بعد از ظهر باشه که بتونم همیشه برم .  

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

مسابقه تو مسیر دانشگاه و ویراژ دادن تو اون مسیر پپر پیچ و خم و پر از ماشین سنگینو دوست دارم !‌چون خطرناکه دوست دارم !!!!!!!!! 

اما از چراغ قرمز وسط شهر  هم  خوشم می یاد  چون یه استراحتی واسه پا و یه دقتی واسه حواسی که تو کله مسیر همه جا بوده الا جاده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

--------------------------------------------------------------------------------------------------- 

تو شلوغی روزهام گاهی ......................... 

 

 

 

آدم ها در دو حالت همو ترک می کنن،یا احساس کنن کسی دوسشون ندارهو یا احساس کنن یکی خیلی دوسشون داره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  

 

 

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------ 

به جناب م : 

 

من ۵-۶ سال پیش به همه چی شک کردم .برای همین مجبور شدم بینش و اعتقادم را از نو پایه ریزی کنم . 

اون موقع مرحله بهمرحله تمام این مراحل فکر کردن از بزرگ به کوچیک و کوچیک به بزرگ را طی کردم. 

من بزرگی و عضمت مارجانیکا را وقتی حس کردم که زیر میکروسکوپ یه سلول کوچولو داشت زندگی می کرد و زنده بود !فقط یه ابدیت با قدرت می تونه یه موجوده به این ریزی را زندگی ببخشه ! 

نظم جهان و ارتباطی که کوچکترین و در ظاهر بی اهمیت ترین جز با کل هستی داره کوچکی من بنده را بهم گوشزد می کنه . همین مغزی که همه آدمها ازش استفاده می کنن با بهره هوشی زیاد یا کم خودش یه نیروگاه عظیمه !‌یه نیروگاه که اگر آدمی بخواد بسازدش اندازه یه شهر بزرگ مسافت می خواد تا بتونه کارهای جزیی مغزمون و فرمانهاشو صادر کنه .همین مغزی که تو یه جمجمه و توسط بدن ما و به فرمان خودش حمل می شه !!! 

من نیمه شب به صدای باد و به ستاره ها که مثل فانوس از سقف زمین آویزون شدند دقت کردمو 

تو کویر به شهاب سنگهایی دقت کردم که میلیونها سال نوری پیش  مردن و وقتی به ما می رسند هنوز بزرگ و عظیم اند ! 

 

خانومها به گلسازی و گلدوزی علاقه مندند چون لطیف اند چون بدون اونها خلقت مارجانیکا نیمه تموم می موند .چون زن و مرد در کنار هم یه انسان کامل می شند و زن با این علاقه اش به لطافت و لطیف بودنش در کنار یه مرد یه انسان کامل می سازه که هر دو علاقه مند به لطافتند !  

 

ما روزه می گیرم به چند دلیل !
یکی اش همون که شما گفتین !‌ 

دوم اینکه روحی می تونه زندگی سعادتمند داشته باشه که جسم سالمی داشته باشه ! جسم هم مثل هر چیزه دیگه نیاز به استراحت داره و روح و انسان باید قدر جسمشم بدونه واسه همین ماه رمضان استراحتی واسه جسم و دوم ریاضتی واسه روح تا تیرگی هاشو پاک کنه تا بیشتر با جسم یکی بشه !که بشه یه انسان یکرنگ! 

ما فقط روح نیستیم ما جسم و روحیم !‌جسم بیان کننده ی حضور در این دنیا است !‌باید حق جسم را ادا کنی تا بتونی روح کام باشی ! حق جسم را هم تنها کسانی ادا کردند که جسم را همانند روح بدانند و کاری کنند جسم قسمتی از روح بشه !!!!!!!!!!!!
 

ممنون به خاطره وقتی که می ذارین!