من و شلوغی خونه تکونی !

باید یه پاتوق دو نفری برا خودم و پسری بیابم ، یه کافیشاپ یا یه جای دنج برا نشستن و گپ زدن های دونفری 

گاهی لازمه ادمی با خودش و عزیزانش خلوت کنه

امروز دلم گرفته ، حمید نیس ، پسری دلدرد داشت ، من رفتم عصبکشی دندون ، خونه تکونی ام رو هواست ، کارهای  مدرسه و .... هم هست ، من بیش از همیشه از نظر احساسی و عاطفی احساس تنهایی مفرط دارم

نه دلتنگ گذشته ام و نه نگران آینده ، تو برزخ حال گیر کرده ام ، انگار امروز چیزی نبود که انتظارش را داشتم

گاهی از تظاهرات خودم خسته میشم ، وقتایی که دیگران متوجه تنهایی و خستگی ام میشوند و من به هزار و یک بهانه این تنهایی  و خستگی را توجیه می کنم .

دوباره وسط شلوغی خونه و خونه تکونی ، دلم کتاب خونی و نوشتن و شعر خواست ، انگشتم هم سوخته و تایپ خیلی سخته

برا پسری کلی برنامه های جذاب دارم

هر روز که  باهام مییاد سر کار ، بعد از اون هم یه روز تو هفته میره موسیقی شنوایی ، شنیدن شاهنامه و حافظ خوانی و سعدی خوانی هم اگر پیدا کنم .با رایحه حتما حتما برنامه خواهم داشت ، باشگاه و تفریح  روزانه هم تو برنامه هامه ، همچنین اگر استخری بیابم که نوزاد هم بپذیره قطعا با پسری تابستونه خوبی را انشاالله خواهیم گذروند ، 

 اگر عمری باشد ،


من و صندلی تابی (حس ناب رهایی)

حس ناب و خاص و نایاب  تاب خوردن رو صندلی مادربزرگی و بغل کردن اختصاصی مادرانه  نوزاد  و بوسه زدن به پیشانی  را خیلی دوست دارم .

وقتی رو صندلی میشینم و  فرزند نازنین و فرشته سرشتم را می بویم و میبوسم ، غرق میشوم در رویا ، رها میشوم ،  رهای رها ، محو میشوم به رو به رو  گذر  می کنم از زمان  ،  تنها  زمانی است که  گذشته و آینده و حال در یک کفه قرار میگیرن ، حسی شبیه 20 سالگی  با طعم  خاص الوچه ای تمام  وجود و خاطرم را فرا میگیرد ، میشوم  همان نوجوان تازه  وارد جوانی  !!!  مادرانه روی صندلی  مادربزرگ مرا  پر از انگیزه می کند  ، گذر  می کنم  از مرحله به مرحله زندگی مادر و پسری  !  گذر  از  مراحل  خاص  پر خاطره ، 7 سالگی ، 12 سالگی ، 15 سالگی  ، 18 سالگی ، 20 سالگی و  30 سالگی !!! 

بو می کشم و رها میشوم ، به راستی که بوی نوزاد اعتیا د آور است ، به راستی  که  زمان زود میگذرد ، چشم بر هم زدنی یک ماه  گذشت  ، با تمام  درد های 9 ماهه  بارداری و زایمان و شب بیداری های یک ماهه  و کولیک و  گریه  ، اما چه زود گذشت  ، چشم بر هم زدنی   طفل نو رس من،  نو پا میشود و کودک میشود و نوجوان و جوان و میانسال  و انشاالله پیر  پیر !!!

شروع مادری  با تمام مراحل زندگی  متفاوت است  

تو درد میکشی اما  به چشمت نمیاید ، خسته  میشوی اما  به  رویت نمی آید  ، کسل و رنجور میشوی اما  مقاومتت  و توانت کم نمیشود !  حس  نابی است نایاب  !!

اما  دقیقا متوجه شده ام که هیچ کاری هیچ گونه کاری  از من  به عنوان مادر در لحظات سخت زندگی  فرزندم جز محبت و حمایت و در کنارش بودن  بر نمیآید ، کودک نو رس من  بزرگترین  مشکل و  درد این روزگارش  نفخ و کولیک است و من به عنوان  مادر عاجز از درمان  و تنها  همدرد اویم  ، در تمام مراحل زندگی اش  او در دردها و سختی ها و مشکلات  زندگی  تنهاست و خداوند  بزرگ تنها  پناهش است ، من در نقش مادر  تنها و تنها همدرد اویم ! غم خوار اویم ، بی هیچ منتی ، بی هیچ  توقعی  !

من با حضور او مادر شدم ،  مرحله خاصی از زندگی را به من  نشان داد ، اینکه موجودی  تنها تنها آغوش تو را  برای آسایش  بپذیرد  نهایت  نهایت  مهربانی خدا در حق  تو است ، سپاس بیکران   حق تعالی  عزیز  ، مارجانیکای دوست داشتنی خودم