یه دختر رایحه ای !

سلام ، 

امروز با یه دختری برای کار قرار داشتم که تلگرامی باهم صحبت کرده بودیم و از روی صحبت تشخیص داده بود من آقا هستم ، 

منم شیطنتم گل کرد و تا لحظه دیدار سعی کردم  متوجه نشه که خانومم 

 دیدار امروز حدود دو ساعتی طول کشید ، دختر دلنشینی بود ، اگر تعبیر خوابم برای او نباشد ! می تواند همکار فوق العاده ای باشه و کلی انرژی مثبت و حال خوب داره 

 امروز مادربزرگ اومد اینجا ، جای خالی بابا امیر و حضور خیالی اش  همه لحظه ها با ما بود ،انگار به مادربزگ چسبیده است ، به مادربزرگ دقیق شدم چقدر بعد از رفتن بابا امیر پیر و رنجور و چروک شده ، چقدر غمش حتی تو خنده هاش نمایانه ، چقدر از بالا امیر یاد کردیم و به سختی جلو بغض هامون را گرفتیم ، دلم برای بودنش تنگ است ، 

فردا کلی کار دارم ، از نوشتن کارهای مربوط به مدرسه تا شستن و جارو و تمیزکاری  و خرید ، 


دل نوشتن !!!!!!

سلام

چندین شبه دلم نوشتن  می خواد

از اون نوشتن های درهم ! از اونها که فکرت مشغولشه و دلت می خواد یه جا خالیشون کنی و چه جایی بهتر از اینجا !
از همون ها که یه وقتایی نمی شه گفت ! 

امشب وقتش بود ! من خوابم نمی آید . حوصله گروه و گپ زدن با خانومها ی مهربونم ندارم . دوست ندارم از دلمشغولی ها و فکر مشغولی هام وسط بحث دعواههای جاری و خانواده شوهر و بر خورد بد فامیل و ...بنویسم و همه هم بهم بگن غصه نخور و درست میشه و....

حمید فردا یه جلسه مهم داره اینه که تو شب بیداری منو همراهی نکرد ! حتی اینقدر فکر و ذهنش درگیر بود که شام هم درست  نخورد از ته دلم با تمام عشقم به تمام وجود و فکر و ذهنش براش آرزوی موفقیت دارم . بچه ام واقعا همت بلند دارد .هیچ کس متوجه نباشه من متوجه ام چه خدمتی به کشور کرده است و هر چند تو این راه خیلی خیلی سختی کشید.پیر شده عشقم!ومن عاشقانه می پرستمش ! 

از وقتی بابا امیر رفت .قسمتی از روح منم باهاش رفت ! انگار من تو تمام گذشته مانده ام و زمان از من گذر کرده است ! حس جالبی نیس ! مثل خواب رفتن بدنه ! با اینکه هست ! اما کاری ازش برنمی آید !!!!!سالها بود خوشبختیم کامل کاملم یه مهره کم داشت ! حالا دو تا مهره کم داره !!!!امروز رفتیم باغ رضوان هوا بارونی و دو نفره بود  ! سالگرد 19 سال فوت مادربزرگ  بود ! آش خیراتش واقعا دلنشین بود ! اولین مهره کم خوشبختیم که 19 سال پیش پر کشید رفت !!!! روحش شاد !رفتم سر خاک باباامیر . اصلا هنوز هم باورم نمیشه که جسمش را به خاک سپردیم.هر روز توطول روز بارها یادش میکنم چه حس غم انگیزی نبودش تو جمعمون !!!!



حمید را می بوسم و می آیم سر اتوکاری ! 42 تکه لباس که باید اتو کنم و بیاویزم !!! اما ترجیح میدم قبلش کمی بنویسم !!! اینه که عینک کار را می زنم و صبر می کنم ویندوز بالا بیاید و صفحه نت باز شود ! تو این مدت فکر می کنم که دلم می خواد از چی بنویسم و از کجا شروع کنم !!!

تمام مدت آهنگ گیلانی به سبک فرانسوی فیلم یا بهتر بگم شعر عاشقانه تصویری در دنیای تو ساعت چند است تو ذهنم تکرار میشود !!!! عاشقانه دلنشینی بود !!!! همیشه از فرانسه خوشم می آمد بیش از زبانهای خارجی دیگر ! فرانس شهر فرنگ است ! شهر اروپایی پیر و جا افتاده دوست داشتنی !!!!

امروز عجیب هوا دونفره بود !!!!!چندماهی که با حمید تصمیم گرفتیم .خانواده کوچک دو نفریمان را به سه نفر افزایش دهیم . با تمام فکر و قبول مسئولیت این تصمیم را گرفته ایم اما رفتن بابا امیر و شرایط روحی من و کار من و  حمید  هنوز اجازه نداده !!!! تازه اگر مشکلی نباشد ! همه چیز  و مهم تر از آن خواست خدا باشد !!!!!!

حس می کنم بدون داشتن حس مادری دنیا ناقص است ! و من این نقص را دوست ندارم !!!!
کارم با این که سخت است و پر زحمت اما عاشقانه دوستش دارم !

اینکه با حیوانات رفیق باشی و کمک کنی بچه ها دوران خوب کودکی را تجربه کنند فوق العاده لذت بخش و دل فریب است و زحمت و سختی اش را دلنشین می کند !

خانه دو هفته ای است سامان گرفته ! کارها رو روال است هر چند همچنان روح من خسته است خسته از دست دادن مرد عزیزم بابا امیر گلم اما دو هفته ایست به خاطر عید هم که شده خودم را جمع جور کردم و فضای خانه و کارها را به روال انداخته ام !!!!!

اگر این   هفته خدا بخواهد  قرار داد زمین درست شود !!! کلی کار دارم که باید به سامان شود !!!!!

در آستانه سی سالگی ! چیزی شبیه حس نفس تنگی یقه آدم را می گیرد !حس پختگی سی سالگی گرچه لذت بخش است اما من خامی 20 سالگی برایم طمع آلوچه های سبز آبداری را دارد که هر سال انتظار فصل آمدنش را می کشم و برایم همیشه خوش مزه ترن خوراکی روی زمین است که هوش را از سر آدم می برد !!!!

امیدوارم در کنار این حس پختگی حس ناب مادری هم چاشنی وار اضافه شود !!!!!

دلم می خواهد داستان تخیلی بنویسم !!!!!!از باب کارم !!!!!مارجانیکا کمک !!!!!