پادشاه فصل ها پاییز !!!

حمید گاهی صوتی را گوش میده که امیر حسین بهش داده ،صوتی که تو یه آسایشگاه روانی پر شده و پخش شده تو سطح جامعه .حال و هوای ادم با گوش دادن این صوتها حالی به حالی میشه ،توصیف محیط اسایشگاه و احساسات ناب اونها به پاییز و شب و یار !!!

حس و حال حمید موقع گوش دادن این صوتها واسم جذابه ،نگاهش می کنم محو میشوم ! یاده ااون جمله می افتم که محو می شوم اسمان را نمی بینم ! جمشید !!!اسایشگاه!! شب !!پادشاه فصلها پاییز ،

من و حمید هر دو سرما خورده ایم و بوی شلغمی که رو گاز در حال پختنه همه خونه  را گرفته و من محو حمید حمید تو عمق صوت آسایشگاه ،دلبر آسایشگاه را منم ندیده عاشقشم چه برسه جمشید !!!

پاییز دلگیر جمشید و اسایشگاه برا اونا دوست داشتنی !واسه منه مدعی عقل هم دوست داشتنیه !!!

فضای خونه مثل دل من نیست ،من دلم عمیق گرفته ،ناخواسته و با وجود اینکه اخبار منا و فاجعه عذابم میده پیگیر اخبارم ،همین که یکم می شینم دنباله اخبارم ،وای ،چه قدر دردناک و چقدر بی انصاف ،چطور دلشون اومد ،ادم با حیوان هم اینطوری رفتار نمی کنه که اونا با انسان و هم نوع خودشون رفتار کردند ،فقط کافی بود جمعیت را به مسیرهای فرعی هدایت می کردند ،بی انصاف ها ،بی وجدان ها ،وای به حال شاهدین عینی تا سالها کابوس شبهاشون صحنه منا است ،

یه بار صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم شومبوشی ناآرومه ،به حمید گفتم برو پیشش ،عاشقه حمیده و حمید که باهاش حرف می زنه آروم میشه ،حمید باهاش یکم بازی کرد و رفت سر کار ،موقع رفتن حمید یه صدایی با التماس از خودش در آورد من دلم به حالش سوخت پاشدم رفتم کنار قفسش بخوابم که دیدم هی به من نگاه می کنه و تا من نگاهش می کنم میره کنار ظرف آبش ،بلند شدم  و ظرف آبش را نگاه کردم دیدم خالیه و تندی بهش آب دادم و تو اون لحظه واقعا حضور خدا را احساس کردم که حواسش یه نیاز پرنده تو قفس هم هست و تنهاش نمی ذاره ،از پنجشنبه تا الان فکرم مشغوله،واقعا خدا چرا توقع زائران را برای کمک لبیک نگفت،چرا این اتفاق تو مکه و برا این همه آدمی که خداپرست و برای اجرای امر خدا رفته اند افتاد ،چی قراره به ما آدم های نفهم فهمانده بشه ،برا بعضی زنده موندنشون معجزه است و لی چرا این معجزه واسه همه اتفاق نیوفتاده ،چرا کسانی که خواستار این اتفاق بودن باید به خواسته شون برسند ،این اتفاق چه کمکی به درک دنیا و خالق می کنه ،ما همه از خدا انتظار داریم ،همه ،حاجی ها در لحظه آخر چشم امید داشتن به فضل و کرم و بخشش خدا ،چرا ؟چرا ؟ خدا اون لحظه حاجی در حال غذاب و مرگ که تمام گرمی هوا و سختی سفر را فقط به خاطر اثبات در مسیر تو بودن به جان خریده کمتر از پرنده مخلوق در قفس اسیر شده است ،ما همه اسیریم ،اسیر قفس  دل و دنیا ،با ما مثل پرنده بی پناه و بی زبان اسیر قفس من رفتار کن ،ما را دریاب ،محتاجیم و خسته ،دنیا به اندازه کافی عذاب برای ما دارد تو ما را تنها مگذار ،تو ما را دریاب ،دنیا بدونه حمایت تو و ممهربانی تو ،جهنمه  

مارجانیکا جونم کمک 

حال گرفته !!

پنجشنبه تا الان غم عمیقی تو دلم فریاد می کشه  مهدی جان بیا که حاال دنیا خوب شدنی نیس ،تصور فاجعه مکه تو منا و سقوط جرثقیل  مو به بدن ادم سیخ می کنه ،چه کشیدن ناظران و افرادی که فاجعه را چشیدن و جان دادن ،واقعا سخت و دردناکه ،.مراسم حج امسال غم انگیز و غم انگیز تر بی تفاوتی نسبت به این جنایته ،

پ.ن : سفر بودم و کلی ذوق تعریف داشتتم اما حالم گرفته ،سر فرصت می نویسم اگر حالم باز شود !