دلم قهوه نمکی می خواد !!!!

دلم قهوه ی نمکی می خواد !!!!!!!!!!!!!! 

 

دلم بسیار تا بسیار قهوه با طعم نمک می خواد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

پ.ن : عمرا درکم کنی !!!! 

پ.ن : همه ی حرفها و نظرات دیگران خنده دار است حتی حقیقی ترینشان !!!!کمی دقت کن !!!! 

پ.ن : حالم از آدمهایی که در مواقع حساس و مجهول ذهنی ات بهت می گنند درکت می کنم بهم می خوره !!!!  

پ.ن :................................................. 

پ.ن : وقتی درک کردی تو هم خدایی داری اونوقت ..... 

پ.ن: هر وقت این جسارت و بی چشم و رویی تو را می بینم به خودم می گم :عجب آدمیه !!! کلی می خندم (دمت گرم دل یه جوون را شاد می کنی و لحظه به لحظه می خندونیش !) 

پ.ن : ممنونتم به خاطر کلی درس و شناختی که راجبه آدمهایی در صنف خودت بهم دادی (دستت درد نکنه ) 

پ.ن : عاشق اون لحظه ام که حواست به من نباشه !!!پشت پنجره بشینم دزدکی تو را ببینم که با یه نفر گرم صحبتی و نگاه عاشقانه داری و تو آسمونهایی و رو ابرها واسه خودت سیر می کنی و بعدم می یای بی خبر از نگاه های دزدکی من می گی !خدا یکی !عشقم یکی !(ارواح شکم عمه ات !!!!!!!!!!!!)

معر !!!

 

همین امشب که من محتاج اویم ! 

تو تنها جایگزین اوی من باش ! 

همین امشب ! 

تو تنها ! 

با من باش !!!!!!!!!!! 

 

 

بیا دوباره معر گفتم !  

 

م!ن!

دوباره منم !
منی که نمی دونم هست یا ادای بودن در می یاره !
منم !منی که این روزها فامیلم به اشتباه خوانده می شود  فامیلی که از سادگی محال ممکن بود اشتباه تلفظ شود ! !دلم به اشتباه به غارت برده می شود  ! دلی که حصار سنگی داشت!  و نگاهم به اشتباه در نگاه کسانی گره می خورد که روزی ازشان می ترسیدم ! 

این منم ! که الان با تمام کابوس های رنگ گرفته به واقعیت در حال ستیزم  !منی که هر لحظه  ی این روزها در ذهن تکرار می کنم ! نه ! نه ! نه ! تو رو خدا نه !  

منم با یک دنیا ترس ناشناخته !!!!! 

وای نه !!! 

من این روزها داغونم ! واقعا واقعا واقعا نیازمند شدید یه دوستم که نه نصیحت کنه نه از تجربیاتش واسم بگه فقط بشنوه و صبورم باشه تاییدم کنه !خوبی ها و اخلاق های خوب و نقاط مثبت شخصیتم را به هم یاد آوری کنه !یه دوست که بفهمه من چه مرگیمه !بفهمه داغونم و بفهمه من چی نیاز دارم بشنوم همونها را بهم بگه ! 

 

یه دوست که نذاره بد بشم ! نذاره اشفته بمونم ! آشفته تر بشم !
  

پریشب خواب دیدم بچه دار شدم !وقتی به دنیاش اوردم می خواستن ازم جداش کنن ! چقدر گریه کردم و تو آغوشم فشردمش و بوسیدمش !التماس می کردم بچمو ازم جدا نکنین  !خیلی ناز بود !خیلی خیلی ناز و لوپولو !کوپولچی مامان بود !تمام دیروز چهره اش و معصومیتش و لوپهای کوچولوش و لب نقلیش جلو چشممه ! یه لحظه از فکرم نمی ره !  

دلم هواشو داره !!!!! دل تنگشم ! نی نی ی ناز نازی خودم !  

 

چقدر ناز نازی بود !خوشگلم  .فدای چشمای خوابش !صورت معصومش !  

دیروز اینقدر درگیر این خواب بودم  که یه لحظه آرزو کردم کاش واقعا مامان بودم و نی نی داشتم ! حتی رفتم تو فکر در آمدم را بی خیالش بشم و برم یه بچه از بهزیستی بگیرم سرپرستش بشم ! بشم مامان (البته اینها جنبه های احساسی ماجرا بودا بعد که عاقلانه بهش فکر کردم اصلا امکان پذیر نبود همچین فکری !چون یه جورایی جهشی و لحظه ایی بود فکرم !!! لحظه ی مادرانه !  ) !بعد که فکرشو کردم پشیمون شدم ! من الان پس خودم هم بر نمی یام .کار و درس و طرح و  پروژه و فوق !!!!!بعد این طفله معصوم را چیکارش می کردم ؟ این طفلی که مراقبت لحظه به لحظه می خواد .شبانه روز توجه می خواد .دلم خوشه واسه خودم ! ولی اگه نی نی داشتم می شد سنگ صبورم ! همون نگاه معصومش همون احساس خالصانه که بدون ترس از سو استفاده راحت می تونستم نسبت بهش بروز بدم ! همین که تو آغوشم حسش می کردم همین که با اطمینان تنها ماله خودم بود خوده خودم  !!!!از هزار تا دلخوشی واسم بهتر بود !(واسه شو شو که گفتم  گفت باید قبله این اول آرزو بابا بچه را بهش برسی  بعد  که رسیدی برو سراغ بچه ! کلی خندیدم ! آخه تو همه این رویاهام از بابا ی بچه و حضورش  خبری نبود  اصلا بهش فکر نکرده بودم !!! حتی بچه پرورشگاه را فکری واسه باباش نداشتم !!!!!خیلی باحالم !!!!!) 

خلاصه اینکه از این فکرا پشیمون شدیم وتنها با رویای اون طفله معصوم  کیفور می شویم !  

 

تازگی ها یه جوری دیگه ایی شدم!بد شدم !عصبی شدم !زود رنج شدم !از همه می ترسم ! از خودم می ترسم !از کار می ترسم ! از شکست می ترسم ! می ترسم از زمین خوردن ! نمی دونم چرا ! منی که از شکست هیچ ترسی نداشتم ! حالا از زمین خوردن می ترسم ! از شکست می ترسم !به همه به دیده توطئه گر نگاه می کنم !همه چی را پیچیده می بینم ! احساس می کنم یه نقشه ی بر اندازی مخملین در حال اجرا است ! همه هم بازیگران این نقشه اند و قربانی اش هم منم !!!!(ببین چه حاله زاری دارم من !!!!!!! من که می گم حالم خوب نیست !!!!) 

 

توقع همه به خاطر کارها و طرح های اخیر که من جز مهره های اصلیش بودم رفته بالا ! واسه همه شناخته شدم ! معروف شدم و رفتم زیر ذره بین همه ! از اساتید و دانشجو گرفته تا حراست و خدمه دانشگاه !  

و من یه روزی آرزوی شهرت کردم ولی حالا می ترسم !از این شناخته شدن می ترسم !من اونقدر بزرگ نیستم که بزرگم کردند و ازم توقع دارند ! 

مثلا امتحان پریروز را همه خراب کردند ! خرابه خرابه !!!!!! استاد فرمودند همه خراب کردند و فقط یک 17 داشتیم و یه دو تا 15  که یادم نیست کیا هستن  و بقیه هم 2 ! 3 ! 7! بعد روشو برگردونده سمت من جلو این همه دانشجو منو با اسم صدا می زنه می گه تو چرا خراب کردی !!!!! چرا 11 شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟ منم هاج و واج ! گفتم نمی دونم ! 

 ولی  بعدش یهو دنیام رو سرم خراب شد !!!!! 

یهو ذهنم رفت سمت اینکه این ترم که این همه فعالیت مازاد درسی داشتیم و سر کلاس مشاعره علمی با استاد راه می انداختیم !تو همه اش یه چورایی منه فلک زده ی از همه جا بی خبر سرشناس بودم ! حالا همه چشم باز کردن ببینن این ترم معدلم چند می شه!!!!! عجب بد شانسیم من ! همین ترمی که من کلی ذهنم مشغوله و سر امتحان چیزهایی که بلدم هم قاطی می کنم و نصفه نیمه یادم می یاد  !!!! ترم های پیش بیشتر از این ترم کار می کردم ! اما بیرون از دانشگاه و کسی نمی دونست ! معدلم که خوب می شد کسی نمی فهمید !حالا این ترم همه می خواند ببینن ! این خانوم پر مدعا یی که همه جا هست و از همه چی سر در می یاره و واسه همه هم رئیسه چند مرده حلاجه  !!!!!!!!و منم که دارم یک به یک گل می کارم !!!!!انگار طلسم شدم !!!!! با این فکر مشغول که هیچ جوره متمرکز نمی شه ! 

سرشناس و شناخته شدن همین بدی ها را داره !
ببین چه وضعی دارم من ! 

داشتم دنباله استاد.ص. می گشتم ! راهرو به راهرو و اتاق به اتاق ! تا رسیدم به راهروهای آزمایشگاه ! استاد ر تا دیدم گفت خانوم... دوباره چه نقشه ایی کشیدی قراره کجا را بهم بریزی ؟این طرفها پیدات شده ؟ 

گفتم من ؟ استاد هیچ نقشه ایی ! کجا را مگه بهم ریختم که این جوری می گین؟  

گفت کجا را بهم نریختی هر جا پاتو می ذاری باید منتظره یه ماجرا جدید و کلی اتفاق بود !هر وقت تو را دیدم یه جا از فرداش حرف کارهای شماها و اسم تو  بوده !!!!!  نظم دانشگاه را ریختی بهم !!!! 

خندیدم و گفتم اما الان دنباله استادم نمره ام را ببینم !ببخشین و جیم شدم !!!!!  

 

می دونی ترسه دیگم اینه که نکنه اشتباه کنم نکنه مسیر زندگی و هدفهام اشتباه بشه  !نکنه دارم می رم بیراهه !نکنه این سرشناس شدنم مغرورم کنه !احساسه دانایی کنم و با این دو احساس مخرب زمین بخورم و دیگه بلند نشم !!!!! 

میترسم نتونم افتادگی پیشه کنم  و .... 

وای خدا !تو فقط می تونی از این احساس های مخرب حفظم کنی !حفظم کن و اجازه نده بد بشم !حقیر بشم !!! و در نظرم کارهای به این کوچیکی و به این معمولی بزرگ و بزرگی واسم بیاره ! 

خدایا حفظم کن !منه حقیر از خودم می ترسم !می ترسم بی جنبه باشم وشخصیتمو با این کارها خراب کنم !  می ترسم عوش بشم و بشم عوضی !(وای نه ! خدا نکنه )

نمی خوام  ساده ایی باشم که خدا ترسید شاخش بده !!!! 

کمکم کن مارجانیکا !  

 

 

می دونی تازگی ها به همه چی فرک می کنم ! به اینکه چه جوری یه غذا را متفاوت تر و خوشمزه تر پخت ! به اینکه چه توقعی باید از هر کسی داشت و ه ر کسی نقشش تو زندگیت چیه و چه جوری باید نقش ها را تقسیم کرد !
به همسر و کسی هم که دوست دارم کنارم باشه این روزها فکر بیشتر می کنم (اونم فقط وابسته به شرایط الانم و اینکه مجبورم فکر کنم !چون مجبورم تصمیم بگیرم !) 

 

قبل تر ها کسی را می خواستم مثله کوه !یه دیوار کنارم باشه !اون کار کنه !منم کار کنم !من بهش تکیه کنم ! شونه اش جای سرم باشه ! و فقط کنارم باشه و خوب باشه و منطقی و یه سری خصوصیات ایده ال دیگه که قبلا تو پست های قبلی بهش اشاره کردم !!!! 

اما حالا نه دیوار می خوام نه کوه !یه انسان می خوام !به معنای دقیق کلمه !یه آدم !سرشار از احساس های جور واجور متعادل !موقع خوشی خوش !موقع ناراحتی ناراحت !موقع احساسی حساس  و موقع منطق منطقی !یه آدم که آدم قوی باشه اما احساسات واسش مهم باشه احساس داشته باشه !یه آدم که شرف داشته باشه ایمان داشته باشه !پشتکار داشته باشه از نظر کاری موفق باشه یا توانایی موفقیت داشته باشه اما از نظر احساسی هم سنگ نباشه ! سرد نباشه ! توانایی رام کردن آروم کردن و قدرت نوازش کلامی داشته باشه !درک کنه تو هر لحظه چی باید بگه !وقتی عصبی هستی آرومت کنه نه تازه آشفته ترت کنه !اجازه بده تو حریم شخصی اش تو شریک باشی تو را خودش بدونه نه از خودش !!!!! بهت اجازه ی فکر و انتخاب بده ! فقط گوش نباشه !حرفم بزنه !دردو دل کنه !رفیق باشه شفیق باشه !مردی که در کناره تو با تو خودشو کامل بدونه و احساس کنه می تونه با تو یه انسان کامل باشه ! کسی باشه که این اطمینانو به قلبت بده که اگه روزی فهمیدی با یه خانوم ارتباط داره اینقدر از نظر احساسی غنی ات کرده باشه که اصلا فکرت به سمت خیانت نره !حتی اگه خیانت کرده باشه !(خیانت در همه صورت بده !اینجا هدف  اطمینان قلبیه !!!) دروغ نگه ! مطمئن باشی نونش حلاله .زحمت کشه و چشمش پاکه و تو را با همه ی احساس های پاکش اسیر خودش کنه و تو بشی یه آدم پر احساس فقط واسه اون !!!!!! 

اینها همش خوبه ! خوبی های دیگه ایی هم    هست که خوبه داشته باشه !!!! اما از بین همه ی این خوبها اگه آدم باشه واحساس و ایمان  و اخلاق داشته باشه وتنبل نباشه  و همدل و همراه باشه زندگی خوب پیش می ره حتی اگه کلی سختی انتظارتو بکشه !هر دو رود می شیم !نه کوه نه سنگ و همه ی سختی ها را یا رد می کنیم یا حل !!!!!! 

چه رویاهایی دارم من ! 

تو این همه آدم یکی شون هم این طوری نبود !!!!!تا بعد !!!!!! 

 

همه بهم می گن سختگیرم !!!! خودم هم می دونم ! اما.....  

 

باید راحت تر زندگی کنم !!!! شاید اونقدر ها زندگی ارزش نداشته باشه که یه عمر دنباله نیمه ی گمشده ات بگردی ! تازه آیا پیداش کنی ایا نکنی !!!! 

می شه به سرنوشت باد اعتماد کرد؟ 

می شه  ؟ 

 

 

 

 

 

 

 

تیتر غمگین !

من امروز غمگینم !  

 

به قول دوستم اون روزی که شانس قسمت می کردن ما آبکش دستمون بوده !!!!!!!!!!!!!!!!! 

من شاید غمگین بشم اما نا امید نمی شم !‌ 

من که بی خیال همه چی شدم .بی خیاله خیلی دل خواسته هام شدم ! 

بازم بی خیال می شم !
اصلا می زنم خودم را به بی خیالی !شوخی و مسخره بازی !  

ما چاکریم مارجانیکا جونی  

فقط با ما بازی نکن ! همین    

پ.ن : امروز خیلی ها دلشون واسم سوخت ! دله مارجانیکا را نمی دونم !‌ 

امروز خیلی ها دل داریم دادن مارجانیکا هم داشت نگاه می کرد نگاهشو حس می کردم حتی لبخند از روی مهربونیشو !‌امروز کلی هم خندیدیم واسه اینکه من غمگین نباشم اما خب منه غمگین خنده و ناهار با رفقا و پارک و فیزیک خاک شادم نمی کنه . 

من غمگین گریه هام  هم آرومم نمی کنه ! 

امروز خودم تیتر غمگین یه ترحیم نامه بودم !!!!!!!
 

مطمئنا فردا روزه بهتریه ! 

 

به امید فرداهای بهتر !!!! 

 

پ.ن ۲: نیازمند یه پست نوشتن اساسی هستم ! کاش فرصتش پیش بیاد !  

نوشتنم نیومد !

آن لحظه  

که دست های جوانم 

در روشنایی روز 

گل باران سلام تبریکات دوستان 

نیمه رفیقم می گشت، 

دلم 

سایه یی بود ایستاده در سرما 

که شال کهنه اش را 

گره می زد !!!! 

  

                                                                                      زنده یاد حسین پناهی ! 

 

------------------------------------------------------------------------------------------------ 

خیلی وقته تصمیم داشتم یه پست از نیمه ی تاریکم بنویسم ! نیمه ایی که بد و نفرت انگیزه ! نیمه ایی که با اینکه من دوست ندارم با من باشه با این که پنهانش می کنم اما با منه ! در منه ! 

نیمه ایی که هر کسی همراه اش داره و  تا ازش ننویسی تا بیرونش نکشی و نکشیش  درونت باقی می مونه و آزارت می ده !
همون نیمه ی تاریکی که هدایتو مجبور کرد بوف کورشو بنویسه ! پناهی را  مجبور کرد  به جای شعر معر بنویسه !‌ 

نیمه ی  تاریک چند شخصیتی ! چند وجهی !
دوست دارم حالم خوب نباشه ! وقتی حالم خوب نیست بهتر می تونم بنویسم ! بهتر می تونم  خودمو بفهمم نیمه ی تاریکمو ! نیمه ی روشنمو ! 

روحه من گاهی تب می کنه ! تب می کنه و تا تب نکنه حالش خوب نمی شه‌!  

آره امروز حالم خوب نیست !نه امروز ،یه دو هفته ایی حالم خوب نیست !شایدم یه یه ماهیه !
نمی دونم دقیق از کی چون بهش توجه نکردم ! اما گریه های بی دلیل شبانمو و بغض های الکیم گواهه این حاله پریشونمه ! 

شاید بیشتر از این حرفها زمان گذشته و حاله من همین بوده و همین  و من نفهمیدم !

 دلم گوشه گیر و خسته است از این دو رنگی از این قهوه ی تلخ زندگی که هر چی شکر بریزی فقط لحظه ایی شیرین می شه و طعم گس و تلخش همیشگیه !  

حالم گرفته است از این دنیایی که نمی دونم اگه مارجانیکا نبود چه طوری می شد توش زندگی کرد .اون هست و وضع اینه اگه نبود فکر کنم دنیا خیلی وقت پیش نابود شده بود !    

نه اون قدر ها حالم بد نیست و الا حالا این صفحه پر شده بود از چرندیاته من ! 

این دفعه هم نیمه ی تاریک خوش به حالش شد . چون اینبار هم  که من خواستم بنویسم ،نوشتنم نیومد !‌ 

مارجانیکا شکرت . 

می دونم که می دونی خیلی مخلصیم ! 

 

 ------------------------------------------------------------------------------------------

 

فهم این قصه محال است ،محال ! 

لایه در لایه سوال است، سوال! 

نقطه ی مرکز این دایره درک است ،قبول ! 

درک این درک خیال است ،خیال ! 

 مات و مبهوت از این قرعه که بر من افتاد، 

چاره یی نیست که این قرعه چه فال است ،چه فال !  

                                                

                                                                                به تخلص چیستا -زنده یاد پناهی 

 

 

  

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

پ.ن: رانندگی نیمه شب دیشب خیلی بهم چسبید مخصوصا با دو تا شعر مجنون لیلی فلاح و اون شعر احسان خواجه امیری (خدا ما را برای هم نمی خواست )  و خیابونهای خلوت و سرعت !

نگرانی داداشی و مهران هم کلی خنده دار بود .تمام مسیر نگران بودن یکی بیاد اذیتم کنه و اینا هرس می خوردن چرا چوبی لوله ایی همراه ندارن !
وای که چقدر از دست این دو تا بچه خندیدم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 


 


این روزها ...

این روزها

دلم از من دلگیر  است !!!!

---------------------------------------------------

پ.ن : این جمله هر روز و هر ساعت تو ذهنم تکرار می شه :

نوشتن درد دارد !!!!‌

چراشو نمی دونم دردی هم حس نمی کنم اما این جمله هی تکرارو تکرار می شه !