؟

عشق

حضور مداوم  معشوق را می طلبد !!!!!!!!

-----------------------------------------------------------

پ.ن : برام جالب بود !!!!

پ.ن : دیشب کلی خوش گذشت ! با دوست دایی و خانومش که از بندر عباس اومده بودند رفتیم اصفهان گردی ! (بعدا اگه وقت کردم ونطقم باز شد می نویسم !)

پ.ن :بالاخره رضایت دادم زندگی را برای چند روز بذارم رو هوا و بی خیال برنامه هام بشم و برم سفر !!!!!! فردا صبح راه می یوفتیم ! دو شبه تا صبح بیدارم !‌امشب هم باید بیدار بمونم !‌

دوباره تمام طول سفر من خوابم !‌ اون دفعه که هر جا می رفتیم بالشتم همراهم بود !! تو ماشین هم پشتی را تکیه می دادم به دایی یا شیشه ماشین و خواب... پیش !‌خواب... پیش !

تابستان امسال خیلی پر برکت بود ! اندازه یه سال تو این دوماه خاطره و تجربه و زندگی دارم !

م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا شکرت .

مرسی به خاطر این همه نعمت و لطف

پ ن : چرا من یه سیدی شاد و باحال ندارم ؟تمام سیدی هامو و هارد سیستم را زیرو رو کردم تا دلت بخواد انواع  آهنگ قشنگ و مزخرف  غمگین اما دریغ از یدونه آبگوشتیه شاد !!!!!!!!


از هر در ...

سلام !
خوبید؟

واژه ی ((پکادو = گناه )) از واژه ی پکوس می آید که پای ناقص معنی می دهد ،پایی که نمی تواند راه برود .

راه تصحیحه پکادو ،همواره به پیش رفتن است ،تطبیق دادن خود با شرایط جدید و در ازای آن ،دریافت هزاران برکت ،برکاتی که زندگی سخاوت مندانه ارزانی می کند به آنان که می جویندشان !

--------------------------------------------------------------------------------------------------

نمی دونم چه مرگیم شده باز .امروز دایی کلاس نداشت.با اتوبوس اومدم .وسط راه با اینکه کلی دیگه راه مونده بود پیاده شدم و بقیه راه را پیاده اومدم.دلم لک زده بود واسه پیاده گز کردن !

---------------------------------------------------------------------------------------------------

گاهی یه چیزهایی حس می کنم .یه چیزهایی حس می کنم که باورش سخته !مثل رویااست واسم زیاد فرقی نمی کنه کسی باورش کنه یا نه .یا اصلا واقعی بدونه یا خیال .فقط دوست دارم ازش بنویسم .می خوام با نوشتن یه درکی ازش پیدا کنم !
من به معجزه ایمان دارم .بارها و بارها دیدم !
-----------------------------------------------------------------------------------------------------

دلم می خواست برم یه جایی که من باشم و م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا !یه جاده ،یه مسیر ،یه راه که برسه به یه مکان زیارتی .یه مسیر که همش پیاده روی باشه !

نیاز شدید دارم به توجه م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

دقت کردی لایق نیستی ؟آره دقت کردم . دارم تلاش می کنم . چه کنم  ؟شاید راهم اشتباهه . شاید تو بی راهه ام شاید شیطان نه نه نه تقصیرو گردن شیطان ننداز !
می دونی بین خودمون باشه دوباره دارم شک می کنم .

به این دنیا .به این جهان .به این شیطان .به این دین و خدا و چیزهایی که بهش ایمان دارم نه واسه اینکه کفر بگم نه ! واسه اینکه یه جا کار می لنگه .درست در نمی یاد .یه چی گم شده !

این گمشده ماییم یا که اوست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گناه !شیطان !پاکی !غریزه .فطرت !مرگ.زندگی .ابدیت.دین و اعتقاد !!!!!

هنگ کردم باز .این مفاهیم  دوباره واسم مبهم شدند ! از وقتی این کتابهای عرفانی را می خونم همه چی یه رنگ دیگه است ! به رنگ خدا است ! اما من کور رنگی گرفتم !

ای خدا ! انکار می کنن یا ابلاغ ؟؟؟؟

دریابم .محتاجم

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

رقص اسپانیایی بیشتر شبیه پای کوبیه ! همش حرکات پا است .اونم محکم و با صلابت !

برای یه رقاصه خوب بودن باید بتونی بدونه آهنگ برقصی.باید خودت با ذهنت آهنگ بسازی .ریتم بدی و هماهنگ کنی ! باید یه جهان هماهنگ بیافرینی !

آروم و با عشوه می ایستی وسط و آروم دستاتو می بری بالا .دستات که رسید بالا .یکی از پاهاتو از زانو می بری بالا و می کوبی زمین .محکم ! طوری که زمین بیدار بشه ! بعد دوباره اون پاتو کمی جلو تر  می زنی زمین ! دوباره مکث می کنی .دستاتو می بری بالا ! آروم از جلوی صورتت ردشون می کنی دستات که رسید بالا . با نوک انگشتای پات  تند تند  جلو و عقب می ری و بعد از چند ریتم منظم دوباره پای می کوبی ! و یه چرخش و دوباره می ایستی و باز دستات و دوباره پاها و نو ک  انگشتات  ! دوباره و دوباره ! چرخ می زنی و زانوترا  تا سینه بالا می یاری . پای می کوبی .پای می کوبی و ریتم می دی !

تازه شروع کردم به تمرین .تو اولین تمرین درست از آب در نیومد  ریتمش هماهنگ نبود .نتونستم خدایی کنم . جهانم ریخت بهم !

تقریبا تمام رقصهایی که بلدم را بدونه آهنگ یاد گرفتم !

وقتی بدونه آهنگ برقصی یه جور حالت عرفانی داره .مستت  می کنه !

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

خوابهام عجیب تر از قبل شده . خیلی عجیب تر !

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

فکر می کنم سرنوشتی که توش قرار گرفتم . آدمهایی که باهاشون برخورد می کنم . کتابهایی که به دستم می رسه .جاهایی که می رم و کارهایی که می کنم . اتفاقاتی که درگیرشم . حرفهایی که ردو بدل می شه .فکرهایی که می یاد تو ذهنم . همه و همه بی هدف و اتفاقی نیست !

وقتی خوب دقت می کنم همش هدف دار و شاید برنامه ریزی شده است .

به کجا باید برسم ؟

نمی دونم اما باید برسم !

رابطه ی ناموفق نداریم ! شکست در روابط نداریم ! همین طور که آدمها یه روز می یاند تو سرنوشت .یه روز هم می رند .

شکست در اهداف مقدمه ی پیروزی های بزرگتره !

تغییر مسیر و رها کردن گذشته اصل اصیل طی کردن موفق سرنوشته ! هرجا که لازم شد .زندگیتو رها کن و از نو متولد شو!
اینها چیزهایی که تازگی ها یاد گرفتم و دارم به کارش می برم !

هر اتفاقی تجربه است ! کلی درس بهت می ده تو فقط باید شاگرد خوبی باشی .همین !

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

وقتی سفر می کنی ،هر لطف کوچکی را با شوق زیاد می پذیری !!!!!

من هم مسافرم ! واسه همین از هر لطف کوچکی این همه ذوق زده می شم !

 

چپ دست!

زندگی آنچه زیسته ایم نیست

بلکه  چیزی است که  به یاد می آوریم 

تاروایتش  کنیم !

پنجشنبه بود ! یه بعد از ظهر سگی ! یه روز گرم مردادی ! ۱۷ مرداد !

ریخته بودم بهم ! الکی الکی گریم می گرفت .

نمیدونم چرا ! اما عذابم می داد .

اون لحظه فکرم به هیچ جا نمی رسید .هنگ کرده بودم ! بدنم داشت می سوخت !‌اشکم غیر قابل مهار بود . حالم هیچ خوب نبود !

خونه هم شلوغ بود ! هیچ جا نبود که مخفیانه بشه اشک ریخت . بشه بارونی شد !

هی کلنجار رفتم . هی اینور رفتم . هی اون ور رفتم ! برخلاف ذاتم التماس کرده بودم واسه اینکه می دونستم ..... (بی خیال .هر چی هستن به خودشون مربوطه ! چه لزومی داره من بهشون برسونم یا ثابت کنم که چی هستن !)

مامان فهمیده بود یه چیم هست ! تابلو بود ! همه فهمیده بودند !‌

دایی صدام زد ! رفتم بالا !می دونستم می خواد بدونه چی شده !

تا رفتم تو اتاقش  با بغض گفتم حوصله ندارم و زدم زیر گریه !

هق هق گریه می کردم .

زار زار اشک می ریختم !
یکم با تعجب نگام کرد و گفت: دایی ات مرده .اینطور اشک می ریزی ؟بگو چی شده !

-هیچی نشده ! دلم گرفته ! های های گریه و زاری !
دایی - بیا رو تخت دراز بکش و واسم بگو

رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم .به شکم خوابیدم و به  رو تختی چنگ زدم  و مشتش کردم و  اشک ریختم ! کنارم خوابیده بود و گرمی بدنشو حس می کردم .نگاهشو حس می کردم !

گوله گوله اشک ریختم .

برگشتم و دستمو گذاشتم رو صورتم و باز ...

دستمو زد کنار و به پهلو مات صورتم شد . با مهربونی گفت: بگو چی شده !

واسش گفتم .داستان تکراری بود ! قبلا واسش گفته بودم ! اما اینبار آخره ماجرا بود و باید می شنید

حرفام که تموم شد .نگام کرد و گفت

فکر می کردم عاقل تر از این حرفها باشی.محکم تر دیده بودمت . اما .....!

کلی حرف های شنیدنی واسم زد !‌

گفت :زیادی سخت می گیرم .باید راحت تر زندگی کنم و تا نیمه شب  صبورم شد !

شونشو گذاشتم زیر سرم و تو بغلش باز اشک ریختم .اون لحظه تنها مامن امن و آرامش بخش شونه اش بود و من چقدر خوشبخت بودم که شونه ایی برای اشک ریختن و تکیه دادن داشتم . چقدر اون لحظه شکر کردم .

نیمه شب اومدم پایین .تو اتاقم .تا صبح اشک ریختم

صبح اومد پایین نگام کرد و پرسید خوبی ؟ یه لبخند سرد و مرده بهش زدم گفتم خوبم . که مطمئن شه حالم خوبه !
نگاش پر از  غم بود ! از نگاه نگرانش دلم واسه خودم می سوخت !

نگاههامون گویا بود !

طاقت نیورد به مامان گفت:نگاش کن ! عینه مرده ها شده .

اشک تو چشمام حلقه زد و بهش لبخند زدم و زودی از جلوش رفتم که اشکم در نیاد

حرفاش همش تو گوشم بود !

تمام این چند روز !

می دونستم خیلی دلش می خواد کمکم کنه .

اس ام اس دوستت دارمش .اونم صبح زود جمعه معلوم بود تمام شب به فکرم بوده و خواب به چشمش نرفته !

دیروز بعد کلاس زبان .یهو گفت .می خوام برم فیلم بگیرم ، چپ دستو دیدی؟

فهمیدم یه منظوری داره ! چون یادم بود این فیلم را هم سینما دیده بود هم یه بار از ویدیو کلوپ گرفته بود !

گفتم نه

دایی- می خوام برم بگیرم امشب ببینیم

 با خونسردی گفتم تو که دیدی .اونم دوبار !

گفت :۳ بار ! اما دوست دارم یه بار دیگه ببینم .به دو دلیل

۱.لیلا اوتادی ۲.خیلی مفهومش قشنگه می گه گذشته را باید فراموش کرد !  حالا می بینی .می فهمی !
چند تا ویدیو کلوپی رفتیم .نداشتن ! معلوم بود مصممه!هدف داره  ! تا اینکه بالاخره پیدا کردیم .تا اومدیم خونه من اومد برم پایین گفت بیا می خوام فیلمو بذارم

مطمئن شدم مخاطب فیلم فقط منم !

فیلمه ظاهرا مسخره ایی بود !

صحنه های خنده دار و کمدی زیاد داشت . کلی خندیدم و زیر چشمی می دیدم محو خنده ی منه و از خندم خندش می گیره واسه همین سعی می کردم از ته ته دلم بخندم .

جاهایی که میخواست من بفهمم  صداشو زیاد می کرد و می گفت اینجاشو گوش کن !!!

اونجا که از فرهنگ اسپانیش و شادی ها و رقص و خوشی هاشون تو غمهاشون می گفت .اونجا که گذشته ایی که رفته باید فراموش بشه !اونجایی که گفت تو ایران بزرگ شدن باید همه ی رابطه ها  دیوار باشه نه پل ! اما جای دیگه شاید پل !!

و اونجایی که گفت: چپ دستها  چون دستشون نزدیکتره به قلبشون بیشتر از قلبشون فرمان می گیرن !

منم چپ دستم  !
دایی بهم گفته بود که دلیله این همه دلسوزیها و مهربانی  منو واسه دوستام درک نمیکنه ! فکر کنم می خواست اینجوری یاده خودش بیاره که وای ! اینم چپ دستم ! دلیلش اینه !

شاید دلیل مسخره ایی باشه اما توجیه دیگه ایی نداره !‌

آخر فیلم برق رفت !

میدونستم فیلم را فقط واسه من گرفته بود .واسه خاطر پریشونی همون پنجشنبه ی سیاه .واسه اینکه بهم بگه باید با شرایط کنار اومد.خاطره های بد را فراموش کرد !‌

همه جا تاریک بود ! رفتم تو تراس !  اومد پشتم ایستاد و یکی یکی دیالوگهای خاصه فیلم را تکرار کرد و بعد هم گفت . دیدی فری خانوم .باید این طوری زندگی کرد . گذشته را ول کن !
رفت رو فرش تراس دراز کشید .رفتم کنارش دراز کشیدم . سرمو گذاشتم رو شونه اش واسم آهنگ رضا صادقی را گذاشت !

وایسا دنیا !

واسه عشقهای تو خالی ساده مردن واسه چی ؟

چند بار اینو تو گوشم زمزمه کرد !

کلی سرخوش شدم ! همون جمعه با شرایط کنار اومدم.بدونه کینه و دشمنی بخشیدم و گذشتم(طوری نشده بود .یه اتفاق بود) ولی تلاش دایی واسه کمک به من خیلی ستودنی بود . خیلی دوست داشتنی .کلی غرور آمیز !

کلی کیف کردم

م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا حفظش کنه و خوشبختش کنه

دایی خیلی  دوستت دارم .

-------------------------------------------------------------

پ.ن :چپ دست فیلم جالبی بود.

پ.ن : من از اینکه چپ دستم راضیم جز مواردی که درب کنسرو نمی تونم باز کنم .قیچی نمی تونم دست بگیرم و مهم تر از اون موقعهایی که قلبم زیادی احساسی فرمان صادر می کنه  .... !!!! 

پ.ن : میشه جوره دیگه ایی هم زندگی کرد ! می شه متفاوت بود و خاص زندگی کرد مثل ...مثله چپ دستها  !!!

پ.ن : تمام شعر های این فیلم فوق العاده بود ! هم خارجی ها و هم آهنگی که  نوری  خونده بود!

یه چی جالب : الان  یهو فهمیدم  امروز(۲۲ مرداد،۱۳ آگوست((اوت))!!! ) روزه جهانی چپ دست هاست !!!!!!

خیلی جالب و غافلگیر کننده بود !

پ.ن : ادامه مطلب یه شعر مربوط به فراموشی !جالبه !

بعد نوشت :پنجشنبه ؟چی شد؟ مگه اتفاقی افتاده  بود؟ من چیزی یادم نمی یاد

ببخشین من شما را می شناسم ؟ شما؟(فراموشی بهشت راستین است ! )

ادامه مطلب ...

هدیه بده ،آرامش بگیر !

سلام

خوبید؟

دیشب یه ایده ی جالب به ذهنم رسید .

یه کار ناب ! یه چی دوست داشتنی !
تصمیم گرفتم  بی بهانه به غریبه ها و رهگذرها (مثلا خانومهایی که تو اتوبوس کنارم می شینن !) هدیه بدم به چند دلیل :

۱ . اینجوری یاد می گیرم بی توقع محبت کنم و بدون چشم داشت به دیگران ببخشم .بدون دریافت متقابل

۲.خودم حس خوب پیدا می کنم و این حس را به دیگران هم منتقل می کنم .

۳ . کسی که هدیه را دریافت می کنه چون براش غافلگیر کننده است دنبال دلیل می گرده /اگه اون روز کار خوب کرده باشه ،فکر می کنه این طوری م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا   از این کارش قدردانی کرده و سعی می کنه روزهای بعد هم خوبی کنه و آدم خوبی باشه و اگه که اون روز یه کار اشتباه یا گناه کرده باشه فکر می کنه م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا  خواسته اونو به یاده خودش بندازه و متوجه حضورش کنه! 

خلاصه طرف  مجبور می شه کارهای روزانه اش را مرور کنه و از این که بدون توقع هدیه دریافت کرده احساس حضور و مفید بودن می کنه .

اعتماد به نفسش  زیاد می شه و روزشو با شادی درونی به شب می رسونه .(چون روحش احساس آرامش می کنه ! )

 

در مورد هدیه چند مورد باید مورد توجه قرار بگیره :

۱ نباید گرون باشه !‌

۲ . نباید خوراکی باشه چون اینطوری فکر می کنند قراره مسمومشون کنی !(خوده منم اگه یکی همین جوری بی دلیل یه چی خوراکی بهم تعارف کنه قبول نمی کنم !‌)

۳.نباید آرایشی و بهداشتی باشه (چون بازم می ترسن ! )

من خودم چون تسبیح خیلی دوست دارم( و به نظرم بهترین هدیه ایی است  که گیرنده اش هم از گرفتنش   احساس خطر نمی کنه) می خوام  یه عالمه تسبیح بخرم و هدیه بدم !
شاید به نظر مسخره بیاد اما کاره خیلی جالبیه !!!

عکس العمل ها هم باید جالب و دیدنی باشه !

دلیل تنهایی !

تو اگر میدانستی

که چه زخمی دارد

 که چه دردی دارد

خنجر از دست عزیزان خوردن

 از من خسته نمی پرسیدی

آه ای مرد چرا تنهایی!!!

----------------------------------------------

تمرین کردم شولمیت را حفظ کنم و همانند بلعم باشم (کسی که به جای لعنت ،برکت داد)

اورفه تنها راه کار بود ! همین !

م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا  محتاجم .دریابم

بلندی های بادگیر!

بلندی های بادگیر!!!

تقدیم به خداوند به پاس آفرینشهای سفید و سیاهش و به یاد م.ا.رج.ان.ی.ک.ا آخرین آیه از کتابی مقدس که در خاطره ی جهان مانده است... 

با خواندن متن بالا :                                                                                

م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا را من نام خالق و پروردگارم نهادم چون هم مقدس است و هم نشانه هم علم است و هم جاودانه ،هم  اولین است و هم آخرین و تنها چیزی است که همیشه در خاطره ی جهان باقی می ماند !الفاظ خدا کم نیست !و همه ی اون الفاظ بزرگی و یگانی خدا را می رساند اما خوده خدا گفته :

هیچ ترتیبی و آدابی مجو                            هر چه می خواهد دل تنگت بگو !

تو کتاب حسین پناهی  در حال سرک کشیدن بودم که به یکی از نوشته ها ش با نام بلندی های بادگیر رسیدم !

قبلا یه رمان خارجی با این نام خونده بودم که تا مدتها فکر منو به خودش مشغول کرده بود ! خیلی سخت بود تصمیم گیری راجبه شخصیتهای اون رمان !و در پایان به این نتیجه می رسیدی که حق هیچ کدوم اون چیزی نبود که براشون اتفاق افتاده !

این اسم بلندی های بادگیر خیلی جذبم کرد و با خوندن اولین جمله اش بیشتر تعجب کردم و لذت بردم !شعری که سه سال بود دنبالش بودم همین بود بلند های بادگیر!!!!!
تقدیم به م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا.ی عزیزم :

                      *بلندی های بادگیر*

این لحظه و همیشه!

به یاد م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا!

عزیزترین موجود معاصرم !

که در اعماق این دریای وهم و هول و مرگ،

مروارید اکتشافاتم شد

و اکنون

یگانه و بی تا

می درخشدو ظلمانی ترین  زوایای وجودم را روشن می کند!

به یاد او که شبیه هیچ کس نیست !

شبیه هیچ کس

الا رویاهای دور و دراز خودم !

بهانه ی همه دویدن ها و ایستادن ها ونشستن ها و خوابیدن ها!

بهانه ی همه ی سکندری ها و خیره گی ها و دل تنگی ها و بی خوابی ها!

سبز ترد هفت سالگی

و طلای همیشه !

آسمان درختان بادام همه ی بهار ها!

سنگ ها و گلسنگ ها ی همه کوهستانها

و گل بوته های ارغوان همه ی تپه ها!

ناز همه ی بوته ها

معجزه ی همه ی آواها،

که همراه با زمین

چشم سنجاقک احساس را به طلوعی دوباره می کشاند!

هفت لایه ی زمین !

هفت پرده ی آسمان!

همه جا!

همه جا!

همه جا تو بودی دلم را به بازی می گرفتی نمی شناختمت !

در داستانهای روسی،

پشت پنجره،

سربر شیشه یخ بسته،

برف سنگین خیابانها را تما شا می کردی

و در شعر آمریکای لاتین،

با موهای وز وز هرگز شانه نخورده و صورت خاکی،

چون سیب زمینی تازه از خاک در آمده یی،

چشم ها را تنگ کردی

و خیره بر دوربین خبرنگار غریبه ماندی و هیچ نگفتی!

افسون همه ی دریا ها !

ژرفای همه ی افق ها!

جذبه ی همه ی خاکها

و آن حس غریبی که بناهای متروکه می دهند!

چمن زادگاه گوزن های خسته ی مهاجر!

رقص خوشه ها !

طعم گل !

طعم ازگیل!

عطر تنباکو

و معماری سرسری قاب پروانه ها!

زنگوله ی فریبای همه ی بادها!

پاریسه توریسته بنگلادشی دل!

ترانه ی غلیظ کوه نورد تنها!

همه ی زمین،

با رنگین کمانهای هزار رنگش!

آخرین آیه از کتابی مقدس که در خاطره ی جهان مانده است !

لالای رامش گر کودک عقل!

آدرس خدا!

زیباترین ترجمان ربوبیت!

بها و بهانه!

بهانه و بها!

هستی کوچک من ،

با کهکشان دور و نزدیکش !

زمین کوچک من،

با الپ ها و البرزها و اطلسها و

نمک ها و گوگردها و میخک ها و سنگ ها

و صحراها و شقایق ها و شهر ها و درخت ها و   نروژهایش!

همه ی نمرات کسری ریاضیات دبیرستان وجود !

به یاد تو!

یادم!

تنها یادم!

این لحظه و همیشه...

خسته شدم !

مرا بسوزانید

و خاکسترم را

بر آبهای دریاها برافشانید

نه در برکه

نه در رود

که خسته شدم از کرانه های سنگواره

و از مرزهای مسدود !!!!

----------------------------------------------------------------

پ.ن: من آمده ام با کوله باری از سالها !