درهم چرت و پرت !

سلام ، حدود چهار ماهی هست دیگه حتی یه مداد هم تو چشمام نکشیدم ، امشب دلم عجیب لک زده برا به آرایش تند و تیز و خاص ، با یه لباس قشنگ برا دله خودم ، حمید سه چهار روزی رفته  عسلو و تا آخر هفته دیگه هم نمییاد ، دلم عجیب تنگ حضورشه ، اما بیشتر از اون دلم تنگه خودمه ، دلمو یه جایی جا گذاشتم ، تو حوالی های دور از  کنون ، یه جاهایی تو گذشته وقتایی غم رفتن نبود ، همه چیز سر جای خودش بود ،تابستون بوی تعطیلی و  هندونه میداد و جهنمی نبود مثل الانش ، خیلی وقته وقتی برا خودم ندارم حتی یه ورق کتاب هم برا دله خودم،برگ  نزدم ، کار و زندگیم شده  کارم  و چرخوندنش ! دلم می خواست برا نی نی  ، یه روز شمار و خاطره نگار می نوشتم ، اما حال بد این روزها و تهوع های مکرر و دردهای عجیب و غریب  و حس و حال نداشته ام مانعشه .  دلم سفر می خواد ،  دلم شهربازی ، قهوه و هیجان  بی نهایت می خواد ،    غدد لنفاوی هم  متورم شده و اون لکه مشکوک  هم به طرز عجیب و سریعی تغییر حالت و شکل داده اما تو این دوران اصلا دوست ندارم پیگیرش باشم و براش حرص و فکر و خیال کنم ،  

این روزها بیشتر دلم می خواد مثل قدیم شعر بخونم ، با حمید  شبونه گشت بزنیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم ، کتاب بخونم و  آهنگ گوش کنم ، خیلی وقته یه آهنگ دلبرونه گوش ندادم ،  الان که دارم فکر می کنم  ، خیلی وقته زندگی به سبک خودم را فراموش کردم ، یکشنبه باید از صبح بزنم بیرون برم بدونه ماشین خیابون گردی مثل مجردی اتوبوسی سفر کنم تا دروازه دولت و برم کتاب فروشی و یه کتاب  رمان بخرم ، یا برم چهارباغ شهر کتاب و برم مجتمع پارک و اوسان و یه روز کار را تعطیل کنم بشم برا خودم ، ظهرش هم ناپرهیزی کنم برم چیبس و پنیر یا برم  پلو سبزی ماهی بخورم  ، شاید دین یکشنبه رویایی هیچ وقت نیاد اما فکر کردن بهش هم حالمو خوب می کنه ، حالی به حالیم میکنه ،  لحظه شماری می کنم برا زمستون ، تابستون جهنمی داره زیادی اتیش میسوزنه ، تفریح شبانه ام شده خندوانه ، دیدنش حداقل  برا چند  دقیقه ای حس و حالمو معمولی می کنه ،  دلم جمع دوستانه می خواد ، خیلی وقته از زهرا و نعمان خبری نیس ،  دوست داشتم یکی مثل من  تو دوران زهرا ، تو دوران منم بود ، چند روز می آمد خونم ، چند روز میرفتم خونش ، باهاش میرفتم خرید و گشت گذار، حمید با همه دوستی اخرش مرده و شوهرم ،هیچکس جای یه دوست قدیمی را تو دوران حال بدیت نمیگیره ، یکی که بشینی از خاطرا ت بگی و بخندی و براش از ویارات بگی اون  بپره تو خیابون و خیابون به خیابون دنباله ویارانه ات باشه ، خوش به حال داشتن حس خوب !!!حال خوب ،

  دروغ چرا ، اون شب که حمید تهران بود و رفتم سونو و حالم بد بود و وحید اومد دنبالم و بردم آزمایش و باهاش حرفیدم کلی شبش خدا را شکر کردم  برا حضورش ، تو تمام زندگی من هر جا کم اوردم تونستم روش حساب کنم ، حیف که سعیده هم سرش شلوغه و الا ما 4 تا دورهمی های با حالی داشتیم و خیلی بهمون خوش میگذره ، قبل رفتن حمید،4 تایی  رفتیم فیلم دختر  و شام بیرون ، با اون حاله بدم بازم بهم خوش گذشت ، حس خوبی بود دورهمی ،