دلیل تنهایی !

تو اگر میدانستی

که چه زخمی دارد

 که چه دردی دارد

خنجر از دست عزیزان خوردن

 از من خسته نمی پرسیدی

آه ای مرد چرا تنهایی!!!

----------------------------------------------

تمرین کردم شولمیت را حفظ کنم و همانند بلعم باشم (کسی که به جای لعنت ،برکت داد)

اورفه تنها راه کار بود ! همین !

م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا  محتاجم .دریابم

نظرات 1 + ارسال نظر
یاسر یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:07 http://faryadegharibe.blogfa.com/

سلام دوست خوبم

از حضور سبزت ممنونم.

من عاشق اسم چیستا هستم. برای همین هم وقتی دیدم اسمتون چیستاست

خیلی خوشحال شدم. وبلاگ اصلی من هم به همین اسمه:http://www.chista.org/

اگر چه دل نوشته هام رو توی همین دل نوشته مینویسم.






--------------------------------------------------------------------------------

فریدون مشیری
F.Moshiri


--------------------------------------------------------------------------------

پس از باران




گل از تراوت باران صبحدم، لبریز

هوای باغ و بهار از نسیم و نم لبریز

صفای روی تو ای ابر مهربان بهار

که هست دامنت از رشحه ی کرم لبریز

هزار چلچله در برج صبح می خوانند

هنوز گوش شب از بانگ زیر و بم لبریز

به پای گل چه نشینم درین دیار که هست

روان خلق زغوغای بیش و کم لبریز

مرا به دشت شقایق مخوان که لبریز است

فضای دهر ز خونابه ی رستم، لبریز

ببین در آینه ی روزگار نقش بلا

که شد ز خون سیاووش، جام جم لبریز

چگونه درد شکیبایی اش نیازارد

سلام
مرسی از حضورتون .منم به خاطر اسمم جذب وبلاگ شما شدم . هر دو وبلاگ را دیدم .
ممنون از شعر زیباتون
خیلی زیبا بود
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد