بلندی های بادگیر!

بلندی های بادگیر!!!

تقدیم به خداوند به پاس آفرینشهای سفید و سیاهش و به یاد م.ا.رج.ان.ی.ک.ا آخرین آیه از کتابی مقدس که در خاطره ی جهان مانده است... 

با خواندن متن بالا :                                                                                

م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا را من نام خالق و پروردگارم نهادم چون هم مقدس است و هم نشانه هم علم است و هم جاودانه ،هم  اولین است و هم آخرین و تنها چیزی است که همیشه در خاطره ی جهان باقی می ماند !الفاظ خدا کم نیست !و همه ی اون الفاظ بزرگی و یگانی خدا را می رساند اما خوده خدا گفته :

هیچ ترتیبی و آدابی مجو                            هر چه می خواهد دل تنگت بگو !

تو کتاب حسین پناهی  در حال سرک کشیدن بودم که به یکی از نوشته ها ش با نام بلندی های بادگیر رسیدم !

قبلا یه رمان خارجی با این نام خونده بودم که تا مدتها فکر منو به خودش مشغول کرده بود ! خیلی سخت بود تصمیم گیری راجبه شخصیتهای اون رمان !و در پایان به این نتیجه می رسیدی که حق هیچ کدوم اون چیزی نبود که براشون اتفاق افتاده !

این اسم بلندی های بادگیر خیلی جذبم کرد و با خوندن اولین جمله اش بیشتر تعجب کردم و لذت بردم !شعری که سه سال بود دنبالش بودم همین بود بلند های بادگیر!!!!!
تقدیم به م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا.ی عزیزم :

                      *بلندی های بادگیر*

این لحظه و همیشه!

به یاد م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا!

عزیزترین موجود معاصرم !

که در اعماق این دریای وهم و هول و مرگ،

مروارید اکتشافاتم شد

و اکنون

یگانه و بی تا

می درخشدو ظلمانی ترین  زوایای وجودم را روشن می کند!

به یاد او که شبیه هیچ کس نیست !

شبیه هیچ کس

الا رویاهای دور و دراز خودم !

بهانه ی همه دویدن ها و ایستادن ها ونشستن ها و خوابیدن ها!

بهانه ی همه ی سکندری ها و خیره گی ها و دل تنگی ها و بی خوابی ها!

سبز ترد هفت سالگی

و طلای همیشه !

آسمان درختان بادام همه ی بهار ها!

سنگ ها و گلسنگ ها ی همه کوهستانها

و گل بوته های ارغوان همه ی تپه ها!

ناز همه ی بوته ها

معجزه ی همه ی آواها،

که همراه با زمین

چشم سنجاقک احساس را به طلوعی دوباره می کشاند!

هفت لایه ی زمین !

هفت پرده ی آسمان!

همه جا!

همه جا!

همه جا تو بودی دلم را به بازی می گرفتی نمی شناختمت !

در داستانهای روسی،

پشت پنجره،

سربر شیشه یخ بسته،

برف سنگین خیابانها را تما شا می کردی

و در شعر آمریکای لاتین،

با موهای وز وز هرگز شانه نخورده و صورت خاکی،

چون سیب زمینی تازه از خاک در آمده یی،

چشم ها را تنگ کردی

و خیره بر دوربین خبرنگار غریبه ماندی و هیچ نگفتی!

افسون همه ی دریا ها !

ژرفای همه ی افق ها!

جذبه ی همه ی خاکها

و آن حس غریبی که بناهای متروکه می دهند!

چمن زادگاه گوزن های خسته ی مهاجر!

رقص خوشه ها !

طعم گل !

طعم ازگیل!

عطر تنباکو

و معماری سرسری قاب پروانه ها!

زنگوله ی فریبای همه ی بادها!

پاریسه توریسته بنگلادشی دل!

ترانه ی غلیظ کوه نورد تنها!

همه ی زمین،

با رنگین کمانهای هزار رنگش!

آخرین آیه از کتابی مقدس که در خاطره ی جهان مانده است !

لالای رامش گر کودک عقل!

آدرس خدا!

زیباترین ترجمان ربوبیت!

بها و بهانه!

بهانه و بها!

هستی کوچک من ،

با کهکشان دور و نزدیکش !

زمین کوچک من،

با الپ ها و البرزها و اطلسها و

نمک ها و گوگردها و میخک ها و سنگ ها

و صحراها و شقایق ها و شهر ها و درخت ها و   نروژهایش!

همه ی نمرات کسری ریاضیات دبیرستان وجود !

به یاد تو!

یادم!

تنها یادم!

این لحظه و همیشه...

نظرات 2 + ارسال نظر
فائزه. . . جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 16:19 http://totfarangisorati.blogfa.com/

اینم یه شعر از حسین پناهی برای شما :

دل خوش
جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید

بیکرانه
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زیمن
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به حز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

smaileden دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 18:59 http://3delavar.coo.ir

سلام
منم اون کتابو خوندم
حیلی قشنگه
زیبا و در عین حال غم انگیز
می خواستم بگم وبلاگتون خیلی که نه
ولی قشنگه
وقتی دیدمش به یاد دفتر خاطراتم که گمش کردم افتادم
اگه خواستین به وبلاگ ما هم سری بزنین
فک نکنم از مال شما بهتر باشه ولی ضرری که نداره
پس فعلا خداحافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد