سال ۸۸ مبارک !

سلام !
سال نو مبارک !
دیشب خواستم از سال ۸۷ و روزگاری که بر من گذشت بنویسم ! اما..نشد که بشود ! 


با اینکه سال ۸۷ واسه من کمی تا قسمتی موفقیت آمیز بود اما اصلا سال دوست داشتنی نبود .  

  

دلم می خواست بنویسم !
الان چند هفته است که با خودم تکرار می کنم چیزهایی که دلم میخواد بنویسم اما تا چشمم به صفحه سفید وبلاگ می افته همه چیز از تو ذهنم فرار می کنه .   

 

بذار از عید و خونه تکونی بنویسم . 

از دیروز و تمام هفته ی گذشته که به خانه تکانی و  کار و کار گذشت !
  

نه !‌بذار از آدمهایی بنویسم که باهاشون زندگی یه طعم دیگه است .یه جورایی متفاوته ! 

یا نه بذار برگردم عقب تر و از خودم بنویسم !
از خودی که گم شد و حالا که پیدا شده یه جورایی شده !یه جورایی که بود حالا یه جورایی اش بیشتر شده !
    

یا اصلا بذار این دفعه هم ننویسم .  

  

روح من زخم خورده است !
در میان آمدن و رفتنم به اینجا
کشش و جاذبه ای باقی نگذاشته اند ...
حسی شبیه به بغض
مانند پیچک دستش را به دور گلویم حلقه می کند
روح من خسته است
و ذهن من آشفته تر از دریای طوفانی !
همه در ظاهر مانند آدم آهنی تکرار می کنند :
وجدان ..... احساس ... شخصیت .... انصاف ....
امــا ........ !!!

کسی چه می داند
شاید " رفتـــن " عاقلانه ترین انتخاب من باشد ........  

 

 

بذار تو این همه گذاشتن اینم بذارم که   

 

دلم یکی را می خواد واسه دلم .واسه دوست که من نمی دانم چیست اما بسیار دارمش .  

دیدی که من یه قدم برداشتم اما قدمی به سویم برداشته نشد !
بهت قول داده بودم غرورمو واسه  تنبیه و جبران بشکنم که شکستم !‌ 

تو که راضی نیستی دله کسی باشی که غرور نداره  

پس کمکم کن فراموشش کنم و دیگه ازش یادی نکن.  

سخته اما ممکنه !
شعار هر روزمون که یادته زندگی باور غیر ممکنه هاست  !   

 

زمان همه چیز را حل می کنه و حق به حق دار می رسه ! 

   

 کاش می دانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم، خنده هایم حرف است
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق بدستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست !  

 

 

 

 

 

 

 

 

سال نوتون مبارک !
سال خوبی داشته باشین . 

سرشار از موفقیت و خوبی !  

 

 


 

 

 

 

متولد ماه دی !

فردا دوشنبه ۹ دی تولدمه ! 

دوباره دوشنبه و من عاشق دوشنبه هام 

و دوباره تولد و حال و هوای من ابری و دلتنگ و گرفته ! 

یه هفته قبل و بعد از تولد دلم گرفته ! 

دلتنگم و دلم راه و بی راه می گیره ! 

تمام این هفته ها که تو نت سرک نمی کشیدم با خودم و زندگی واقعه ایم در ستیز بودم ! 

کلی کار و برنامه و تحقیق و ایده ! 

کوه و کاشان و صخره نوردی  ! 

 

زندگی یعنی باور غیر ممکنها !  

و من تازه دارم  زندگی را عمیقا درک می کنم ! 

------------------------------------------------------------------------ 

چقدر باحاله وقتی با دوستای دانشگاهیت زمان باز پخش کارتونهای دوران کودکی را چک می کنی تا بتونی با مرور  دوبارش  یاد اون روزها را زنده کنی ! 

جدی جدی جدی دلم برا بابا لنگ دراز و جودی تنگ شده !  

----------------------------------------------------------------------------------------------- 

دیشب  بعد از یه اس ام اس کلی یه جوری شدم ! 

انگار شکستم !!! 

یاده شعری از قمیشی  افتادم که  دایی هر دفعه واسم می خونه   :  

هرگز نخواستم که تو را با کسی قسمت بکنم  

یا از تو حتی  با خودم یه لحظه صحبت بکنم  

هرگز نخواستم که به داشتنه تو عادت بکنم  

بگم فقط ماله منی به تو جسارت بکنم

 

اینقدر ظریفی که با  یک نگاه هرزه می شکنی . 

اما تو خلوت خودم تنها فقط ماله منی   

 

ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه 

یا روی تیشه ی  چشات غبار آهم بمونه 

تو پاک و ساده مثل خواب  

حتی با بوسه می شکنی  

شکل همه آرزوهام تجسم خوابه منی 

حتی با اینکه هیچ  کس مثل من عاشق تو نیست   

پیش تو اینه ی چشام  حقیره لایق تو نیست ! 

 

بگذریم.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------- 

دارم لحظه شماری می کنم برای تموم شدن این ترم و امتحانها و رفتن به روستا و انجام پروژم 

خدا می دونه چقدر ذوق  کردم وقتی جهاد طرحمو قبول کرد و قول همکاری داد ! 

هر چند کارم بیشتر می شه .هرچند  هیچی نشده خوابه شبهامو گرفته اما برای موفقیت باید تلاش کرد و سختی کشید ! 

مارجانیکا جونم شکرت ! 

----------------------------------------------------------- 

این ترم دارم یه جوری درس می خونم که معدلم ۱۹ بشه !!!! حسابی دارم نا پرهیزی می کنم و اگه مارجانیکا قبول کنه دارم درس می خونم !!!!!!!!!!! 

 کلاس زبانم  هم هر چی پیش می ره سخت تر می شه و وقت بیشتری را باید براش صرف کنیم. 

گاهی وقتها از این همه کار خسته میشم و دلم می گیره و بیشتر وقتها همین کارها سر ذوقم می یاره و به زندگی امیدوارم می کنه ! 

-------------------------------------------------------------------------------------------- 

تو این مدت امتحانهای دختر دایی ام و درس دادن و درس پرسیدن و  .. رفتم تو فکر  کلاس خصوصی گذاشتن واسه بچه های مردم ! 

(نه خیلی بی کارم ، هی ایده جدید و کار جدید هم واسه خودم پیدا می کنم !)  

-------------------------------------------------------------------------------------------------  

حوصله هیچ کسو ندارم !!!!! 

دلم هیچ کس نمی خواد !
دلم تنهایی می خواد و تنهایی و تنهایی ! 

از عادت کردن به دیگران و وابسته شدن به دیگران می ترسم و همیشه هم تکیه م به خودم بوده ! 

گاهی به عمد و برای امتحان  به کسی تکیه کردم .تجربه ی تلخی بود اینکه بخوری زمین و بفهمی هیچ کس به اندازه ی پاهای ضعیف و ناتوان خودت مطمئن نیست !!!!!! 

  

بفهمی نفهمی دارم به یکی عادت می کنم  .باید نذارم که این طور بشه ! 

این عادته هدفها مو دور میکنه و دل خواسته های واقعیم را کمرنگ  می کنه !!! 

نباید بذارم که این طور بشه ! 

من مانعش میشم !!!! 

-------------------------------------------------------------------- 

چقدر این مهدی اسدی قیافش باحال و بامزه و دوست داشتنی و شیطونه ! 

خیلی ازش خوشم می یاد !  

با اون طرز چشم و ابرو اومدنش و بازی با  عضلات صورتش ! 

خیلی بانمکه !  

---------------------------------------------------------------------------------------------- 

باز من رفتم تا یه روز دیگه و یه طومار نوشت دیگه ! 

 

بدرود ! 

 

 

 

 

 

 

من ، نه منم ! من !

بارها از خودم پرسیدم من اینجا چه می کنم ؟ 

هیچ ! 

من تعلقی به اینجا ندارم !

تولدم پیشاپیش مبارک ! 

 

بدرود !

ما می خواهیم مدتی نباشیم !

سلام ! 

من یه مدتی حس نوشتن ندارم 

حال نوشتن هم ندارم 

وقت نوشتن هم ندارم !  

نیاز به ریکاوری دارم ! 

---------------------- 

وا ه واه   وا ه !        خسته شدم از بس این چند هفته تیکه و کنایه شنیدم و هی بهم گفتن قدرت جذبت بالاست !!!و  هی تیکه هایی شنیدم که حالمو بهم می زنه !  

ما نمی دانیم نداشتن ظرافت های زنانه را بپذیریم یا قدرت جذب بالا !!! (هی راه به راه به ما می گوین مارجانیکا در خلقت شما دچار تردید بوده و صفات پسرانه دارید و اخلاقتان مردانه است !!! هر چند که ظاهرتان زنانه است اما دارای ظرافتهای زنانه نیستین !!!) 

جالب است !!! 

-------------------------------------------------- 

چه باحلا بود در عین ناباوری و دور از انتظار بودن از یه شخصیت مغرور و غد شنیدن : 

هر چه شما بگین !!! 

کلی تعجب کردم و در عین حال که خوشم شد اما ترسوندم و ترسیدم و احساس یه جوری بودن کردم ! 

بابا عجیب بود !!!! 

--------------------------------------------------------------------- 

چه قدر کویر مصر خوش گذشت.چقدر ستاره ها خوشگل بودن .چقدر دیدن شهاب سنگ وقتی تنت به تنه سرد ماسه ها  تکیه داده لذت بخشه  

واو !  

مارجانیکا شکرت 

عجب عظمتی و عجب قدرتی

بر آن شدیم تا گواهینامه ی پایه ۱ نیز بگیریم .ازبس از راندن اتوبوس کیفور شدیم !( کنسور اعتماد به نفسم دقت کردی ؟) !  فیلم هاشو که نشون دایی دادم تا چند هفته هی می گفت باس درایور اومد ! باس درایور ،ال کرد بل کرد !  

چقدر زود آرزویمان بر آورده شد . دلمان می خواست چند روزی را با یه خارجی به سر کنیم با او به گفتمان نشینیم و مانده بودیم چگونه که در این سفر و همراهی دنیل با ما و هم صحبتی با او به این آرزویمان رسیدیم و چقدر به اون طفلی زبان بسته ما خندیدیم ، از دست بچه های گروه که هی حرفهای او را الکی و به مسخره ترجمه می کردن و اون طفلی مونده بود ماها چرا اینقدر می خندیم ! چقدر وقتی نظرشو راجبه بچه ها پرسیدیم  و من گرم صحبت بودم و اومد تو صورتم و با انگشتش منو نشون داد و گفت u very kind  خندیدم و ذوق کردم  و بیشتر وقتی راجبه سر پرست گفت خیلی عصبیه ! و بیشتر ازاون وقتی دور از چشم سرپرست شروع کرد رقصیدن .چقدر بامزه می رقصید . یا شب که واسه شام اومد تو چادر ما و چه با اشتها غذای ما را می خورد و چقدر از همه چی متعجب بود و همیشه دهنش باز بود و صورتش شکل علامت سوال  (ی ا اونجا که تو ظرف یه بار مصرف به جا لیوان بهش نوشابه دادی و مونده بود این دیگه چیه !!!!) 

چقدر دلم می خواست بدونم وقتی بر می گرده سوئد چی واسه دوستاش می گه !  

 بهش گفته بودن تو ایران شرایط چه جوریه ! سر سفره یا تو عکس گرفتن هر چی بهش می گفتی یکم بیا نزدیک تر  نمی اومد و همیشه فاصله اش را حفظ می کرد و این خیلی واسم جالب بود .سر سفره به فاصله ی یه نفر جا خالی می ذاشت و می نشست !!!!! 

۰طفلی تو چادر ما دراز کشیده بود تا بقیه پسرا  هم شامشون را بخورن یهو یه پسرا بهش گفت اینجا چادر لیدی او او او!هاری ! ویک آپ! !!!وای همه پهن زمین بودن از خنده اون طفلی هاج و واج ما را نگاه می کرد !)  

(ـوای هیچی بامزه تر از اون نبود که واسه کم شدن سوزش گزیدگی صورت یه بچه ها نزدیک چشمش اسپره ی یه بچه ها را زدیم روش و مونده بود این چیه و وقتی روشو خوند یه جوری هراسان می گفت این اسپره ایی و نباید می زدی تو صورتت!!!!! من که پهن زمین بودم !!!طفلی نمی دونست اینجا ایرانه!!! ) 

-------------------------------------------------------------------------------------- 

ما از اینکه هر جا می رویم اولین صفتی که با آن معرفی می شویم شیطون است متعجبیم !!! صاف و ساکت نشستم یه گوشه می یاند می گن وای معلومه شما خیلی شیطونی !!! 

جل الخالق !!!! 

------------------------------------------------------------------------------------------------   

ما یه مدتینیستیم ! 

خوش باشین جوونها ! 

داشتم فکر می کردم ....!!!

سلام ! 

داشتم فکر می کردم چقدر خوب بود به جا امیدواری های احمقانه و تقدیر و تشکر از خودم و مارجانیکا به خاطر آدم نمونه بودن و اینکه نمی تونم کسی را نبخشم و همیشه  خودم را مقصر بدونم یکم کینه به دل می گرفتم و حس انتقامم بر انگیخته می شد .  

کاش مثل فیلم کیلز بیل !!! می رفتم حاله کسایی که حالمو گرفتن می گرفتم 

دیگه ها از اینکه همیشه مظلوم بودم  حالم بهم می خوره !  

از اینکه هر چی هر ماری نیشم زد به جا کشتنش پاهامو جمع تر کردم حالم بهم می خوره  

از اینکه دیگه جا ندارم پاهامو جمع کنم و می ترسم دفعه ی بعدی باز به جا کشتن مار ها پامو قطع کردم حالم بهم می خوره !
جدی جدی  خاک بر سر ضعیفم کنند که هر چی سرم بیاد حقمه !‌ 

که عادت کردم واسه اینکه به کسی بر نخوره خودمو بده کنم  .عادت کردم فقط الکی هارت و پورت کنم و پهلوون پنبه باشم ! 

کاش از یه سری ها به معنای واقعی کلمه متنفر می شدم تا بتونم حالشونو اساسی بگیرم اما خاک بر سرم که هی می گم بیخیال .خدا با ماست !‌ خدا خودش به حساب همه رسیدگی می کنه  

خاک بر سرم که وقتی می خوام دعا کنم زبونم به دعای بد نمی چرخه .می دونم یارو چه کردها باز موقع دعا می گم مارجانیکا  به راه راست هدایتش کن و موفقش کن و ... 

خیلی ها !!! آدم اینقدر احمق و بی رگ و  ساده دل که بشینه هر کی هر کاری خواست بکنه تازه بعدش واسش دعا هم بکنه !  

خیلی بابا !‌خیلی 

حالا می فهمم چرا بهم می گن ساده ! از اون نوع که راه راهش تو آفریقا پیدا می شه .حالا می فهمم چرا دوستام  همش از دست من حرص می خورند 

اگه نفهم بودم باز بهتر بود اونوقت می ذاشتم به حسابه نفهمیم که نمی فهمم کی چی می کنه و  واسه همین نمی تونم کینه داشته باشم .اما حالا تیز می فهمم داره چی می شه ها اما باز مثله ببو گلابی می شینم و تو دلی حرص می خوردم و تو دلم به خودم فحش می دم که خاک بر سرت که  این قدر دلت رحمه الکی ! 

عزیزم  یه کم اون اخلاق سگی ها هست بعضی روزها با خانواده ات داری ها جمع کن یه جا علیه کسانی استفاده کن که به خودشون اجازه می دن آرامشت را بگیرند .  

همه جا خوب نیس آدم بی زبون باشه . 

خب نیس همیشه آدم خوبه تو باشی و مظلوم !!! 

مرده شوره اون مظلومیتتم ببره که مثله دهنه کلاغ است که بی موقع باز می شه !!!!!‌ 

یکم فکر کن دختر جان . یکم ها بیشتر رو خودت کار کن .همه لایق محبت و از خود گذشتگی و گذشت و مهربانی و مظلومیت نیستن !!!! 

هر جی تو وظلوم تر باشی اونا بی انصاف تر حقو به خودشون می دن .خطاها خودشونو یادشون می ره ها و زوم می کنن رو تو تا خوردت کنند 

نکن این کارها را !
یکم فکر کن و سعی کن تصمیم بگیری احمقانه مظلوم نباشی ! 

می دونم اینا یاسینه تو گوش اون سادهه که راه راهش تو آفریقاست اما از من گفتن بود نگی نگفتی ها !!! 

تو این دنیا تو واسه خودت نباشی هیشکی واسه تو نیس !
قانون جنگله !!! بخوری هم باز خورده می شی !!!‌ دیگه چه برسه نخوری !!!!!!!!!!!!!! 

ببین هر کی گرگ بود تو هم گرگ باشه  و شریک گله اش ! فقط بره نباش ! 

بره بود بره باش و رفیق و شفیق و همراه گله اش ! واسه بره هم  علف نباش که دیگه اونوقت بیش از الانت خاک بر سری ! واسه بره هم گرگ نباش که بیش از اونی که علف باشی خاک بر سری ! 

شمشیر در رابر شمشیر .دست در برابر دست ! 

یه کم اراده کلی عوضت می کنه ! عقلتو به کار بگیر و احساستو بکش که خیلی احمقه ! 

به امید موفقیت !
تو می تونی !
این یادت نره !

خدا ،‌خدا است !

دوباره تو دستم سنگینی می کنه .درش می یارم و می ذارم بالای کیبرد سمت راست! 

خیلی وقته بهش عادت کردم اما گاهی  روی انگشتم سنگینی می کنه و انگشتم نمی تونه وزنشو تحمل کنه . درش می یارم و می ذارم جلوی چشمم .این جوری فکرم، هم رها می شه و از سیکل بسته ایی که  دور ذهنم مثل حلقه دور انگشتم  بسته شده خلاص می شم   

دوباره رها می شم ! دوباره آزاد 

امشب مثله همیشه توشدی همدم لحظه های تنهایی ام کوچولوی دوست داشتنی  

غایب همیشه حاضرم 

تو دوباره جون گرفتی تو خیال و اوهامات رنگ پریده ی یک تنهای خاموش 

تا دوباره این تنهای خاموش من شود و برایت احساس را به لامسه تبدیل کند تا لمس کنی تا بخوانی و تجسم کنی ! 

بگذار تا برایت بگویم .بگذار قبل از خوابت رویاهایت را هدفمند کنم 

داستان شاهزاده و گدا داستان عشق های اساطیری داستان قهرمانی جوانی خوش سیما و قدرتمند  داستان سیندرلا همه اش باشد برای شبهای دیگر 

شبهایی که راویت عاشق تر بود و تو مشتاق تر . 

امشب داستان کوتاه تر از هر شب است  و راویت قاصر تر از آن است که این حکایت را نقل کند 

فقط می خواهم رویایت هدفمند شود .فقط خواهانم تو ، تو یی اساطیری شوی  

داستان این است قضاوت و پایان داستان با رویاهایت  

داستان این است 

خدایی هست و دینی و رسولانی و امامانی و بندگانی و کتابهایی از جنس آسمان و تویی هست !تویی با این همه وجود با این همه تردید با این همه قدرتی که در برابرت هست و حقارتت .  

تو باید جانشین خدا باشی و تو باید خوب باشی ولی دنیا بد است جامعه بد است . اما تو باید خوب باشی . 

تو دست به دعا می شوی دعا می کنی .خدا خدا می کنی .تو گناه می کنی تو تنها می شوی تو درد و غم و سکوت را به تنهایی متحمل میشوی در تمام این حالات در تمام این افکار و تردیدها  

خدا یگانه می ماند .کتابش راهنما می ماند .تو دور می شوی .تو گم می شوی و خدا ثابت می ماند تو نزدیک می شوی و تو پیدا می شوی و خدا ثابت می ماند .  

و خدا ثابت می ماند . تو دین دار می شوی .تو کافر می شوی و خدا ، خدا  می ماند . 

و خدا خدا می ماند و منتظر تو . به امید تو . به امید جانشینش خدا همیشه با توست دستش در دستان تو  

هر شب که تو با خدا شوی .هر شب که دستش را به مهر فشار دهی احیا است .وقت دعای تو .وقت جانشین بودنت و من از علی هیچ نمی دانم .و قاصرم از معرفیش به تو و به خودم  از خدا هیچ نمی دانم جز اینکه خدا خدا است و مواظب تو  

آسوده بخواب کوچولوی ناز نازی که خدا در رویاهایت پشتوانه ی تو است . 

و بدان خدا خدا است !‌ و همیشه حاضر است و شبهای خاص برای من و تو است که با بهانه به سویش شتابان دوان شویم وبا امال و گناهانمان حضورش را لمس کنیم .تو اینگونه  مباش وتو محتاج شبها و ماه ها نباش و  بدان خدا خدا است .

 

 

هفته نامه !

سلام

خوبید؟

وقتی درگیرم .وقتی می خوام  یه چی که هست انکار بشه .وقتی می خوام فکرمو منحرف کنم . کلی فشار روحی بهم وارد می شه .باید بنویسم تا از ذهنم خارج بشه که خلاص بشم که نباشه !که هرس بشه .

وقتی نوشتن بشه  از نوع فرار و سایه  و بغض یخ زده .دیگه نوشتنت نمی یاد .می نویسی اما  با هر کلمه کلی از خودت متنفر می شی .کلی از خودت بدت می یاد .احساس حقارت می کنی .احساس فنا !

من که عاشق جاودانگیم .تک تک کلمات واسم می شه مرگ تدریجی

می دونم اینها حالات ناپایدار قبل از پایداریه و می گذره و درست می شه اما تو همین بازه باید این شرایط را تحمل کرد ! باید این خود بودن را تحمل کرد و باهاش مدارا کرد .

باید بنویسم !
دلم برا دوسال پیش تنگ شده !‌ اون روزی که یه عالمه نوشتم و نوشتم و بعد ر فتم رو پل خواجو و ریز ریزش کردم و ریختم  تو آب !

اونروزی که با ریز ریز شدن تمام اون نوشته ها من تمام شدم و دوباره شروع شدم !
دوباره آخرای این خود بودنم و می خوام دوباره شروع بشم ‌!
می خوام شروع بشم . کمکم کن !
کمکم کن ! 

م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا  کمکم کن !

 

تو اوج رکودم و  تو سراشیبیه امیدم ، همیشه به آرزوهام و رویاهام فکر می کنم و یاد آوریشون می کنم .

---------------------------------------------------------------------------------------------------

سفر فوق العاده بود ! کلی خوش گذشت !

تما مسیر که به شیشه ی ماشین تکیه داده بودم لحظه لحظه های زندگیم یکی یکی مرور شد و  روز به روز تو جاده تکرار شدم .تا دو سالگیم مرور شد ! گاهی خندیدم گاهی بغض کردم.

مثل رویا بود !‌

واسه اولین بار تهرانو دیدم !!!

واسه اولین بار مهمان دختر عموی مهربان شدیم .و من واسه اولین بار خونه اش را دیدم !!!!‌(۶ بعد از ظهر تا ۱۲ فرداش خونه اش مهمون بودیم )

طی دو روز  ۱۲ ساعت تو  آب شنا کردم  !!!!‌(سه ساعت صبح  استخر سر باز و سه ساعت بعد از ظهر دریا !!!!‌) با کلی پیشگیری و مراقبت باز برنزه شدم !!!)

ترس و خستگی و احساس مسئولیت را با هم تجربه کردم . اونجا که بی خیال هی شنا کردم و پا زدم و یهو احساس کردم دمای آب تغییر کرد و تا ایستادم دیدم !‌واو کلی از ساحل دور شدم  و  دختر عمو (۶ سال از من کوچیکتره )  هم به هوای من تا اونجا اومده بود و جز ما دوتا دیگه هیشکی اون حوالی نبود و وقتی رو کرد به من و همین طور که رو آب بالا پایین می رفت یه جوری معصومانه و خسته  گفت :آب سرد شد پای تو می رسه به کف ؟؟؟؟  هم خندم گرفته بود هم ترسیده بودم که اگه نتونه برگرده ..

با چه ترس و دلهوره ایی تا ساحل شنا کردیم و وقتی به سلامت رسیدیم جایی که پامون برسه به کف  رو کردم بهش و گفتم :مهسا پایه هستی یه بار دیگه تا اونجا را بریم و  برگردیم ؟ یه جوری متفکرانه نگاه کرد و خیلی جدی گفت فکر نکنم دیگه برگردیم !!!!!!

اینقدر از قیافه اش خندم گرفته بود که نزدیک بود از خنده  خفه بشم (از بس آب شور و تلخ و  بدمزه رفت تو دهنم !!!  )

به هوای جاهایی که دفعه ی قبل رفته بودیم .رفتیم نور برای دیدن آبشار آب  پری !‌آبشار خشک خشک شده بود .طبیعت بکرشو از دست داده بود .

یه ریزه  تمشک خوردیم و کلی زخمی و تیغ زده شدیم !(چقدر چیدن تمشک سخته و دردناکه !!!! هنوز هم جای تیغهاش متورم و قرمز و درده !!!)

کوه جلوی پامون ریزش کرد و خیلی م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا همراهه ما و هم جاده ایی ها بود که رو سرمون نریخت و برای  یه ساعتی جاده مسدود بود و پشت ترافیک و کوه در حال ریزش با ترس و دلهره سپری کردیم !کلی دیدنی بود !‌(همه دوربینها را در آورده بودند و فیلم می گرفتن !‌ خیلی هیجان انگیز بود !)

شب دوم ساعت ۴ صبح صدای در زدن  اومد .اول فکر کردم خواب دیدم .بعد صدای داداشی را شنیدم که سلام کرد .از نرده های طبقه ی دوم دولا شدم پایین و تو خواب و بیداری دختر عمو و شوهرش را دیدم و کلی ذوق کردیم ! قرار نبود بیاند چون هر دوشون سر کار می رند و کلی کلاس داشتند اما دلشون طاقت نیورده بود و همه ی زندگیشو ن را  دودر کرده بودند و یه روزه ا ومدن که با هم باشیم و کلی بیشتر بهمون خوش گذشت !!!

 نزدیک غروب سوار قایق شدیم و کلی بالا پایین شدیم و خندیدیم ! تمام مسیر من و داداشی و شوهر دختر عمو (ایمان ) ایستاده بودیم و خم شده بودیم به سمت آب !!!!کلی هیجان داشت !!!!شدت ضربه ها اینقدر زیاد بود که وقتی نشسته بودی   کلی به کمر و ستون مهره ها فشار می یومد ودردناک می شد

کلی سر رانندگی با دختر عمو کل انداختیم !هی دست فرمون به رخ هم کشیدیم واسه هم ویراژ دادیم تا جایی که نزدیک بود خونمون واسه هم حلال بشه !!(این همه بچه بازی و بی جنبه بازی از من که نه، اما از اون بعید بود و شب کلی از هم عذر خواهی  و به بچه بازیهامون اعتراف کردیم ! )

یه جا که اینقدر از دست مسخره بازی من که  رو شوخی بهش گفتم چند وقته گواهینامه گرفتی  عصبی بود که یه آن گفتم  الانه که از ماشین پرتم کنه بیرون و از روم دو سه بار رد بشه !!!

کلی بستنی خوردیم !!!‌

ماندگار ترین و قشنگترین قسمت این سفر چند روزه مسیر برگشت و  دوباره رفتن به تهران و بهشت زهرا رفتن و سر زدن به قطعه هنرمندان و زنهد شدن کلی خاطره بود!

تمام بازیگرانی که کلی فیلم ازشون تو خاطر داشتیم

خسرو شکیبایی (هنوز سنگ قبر واسش نذاشته بودند ) داوود اسدی .پوپک گلدره .منوچهر نوذری. فریدون مشیری.رضا ژیان .نعمت ا.. گرجی. جعفر بزرگی . جمیله شیخی و و و ....

روح همشون شاد و در آرامش !
هنرمند همیشه جاودانه است و مورد توجه مردم (کلی مسافر دیگه هم اومده بودند که از این قطعه  جاوید هنر دیدن کنند !‌)

در کل سفر خیلی عالی .پر هیجان و غافلگیر کننده و لذت بخش بود !

روز بعد از سفر هم یه عروسی بودیم !

امروز هم رفته بودیم با بچه ها دانشگاه کلی از دست مریم بانو خندیدیم !!!‌

(کنفرانسش یکشنبه بوده .بعد کنفرانس ،موقع سوالات یکی ازش می پرسه که  اگه بخاری ها خراب شد چه کار می کنیم . آیا راه کاری دارید ؟ یهو مریم هم  تندی می گه پتو می کشیم رومون !!!!!!!!!!!!! وای  سحر که واسه من تعریف می کرد .مرده بودم از خنده !!!می گفت همه از خنده قش کرده بودند  

بهش می گم مریم این چه  جوابیه ؟ می گه آخه سوالش چرند بود خوب بخاری خراب بشه یا می دیم تعمیر یا یکی دیگه می خریم !!!!!!!!!!!!!!!

تازه می گفت سر کنفرانس هم خیلی هول شده بوده !!!‌(اگه هول نبود چی جواب می داد !!!! اینقدر این دختر با نمک و حاضر جوابه که نگو !!! خیلی هم خجالتیه ها .یه چی که می گه تا دو ساعت قرمزه و هی عذاب وجدان داره .اما وقتی یه جواب می یاد تو ذهنش  تندی می گه ! خیلی با حاله !!!!)

یه بچه ها گفت تازگی ها یکی با ایرانسل مزاحمم می شه و شمارشو خوند وقتی خوند مریم گفت ا؟ اینم واسه من میس می زنه  .مگه شهلا نیس ؟؟؟ ما ها با حالت متعجب گفتیم نه ! شهلا شماره ایرانسلش اینه !!! بعد یکم نگامون کرد و  یکم فکر کرد و رفت تو خودش و با ناراحتی گفت حالا مزاحمه می گه این چه پاکاره !!!

گفتیم چه طور ؟ گفت آخه دفعه اول که میس زد .من فکر کردم شهلاست ! براش میس زدم !  و هی هر دفعه هم که واسه شما میس می زنم واسه اونم می زنم !!!!!!!!!!!!!!! (وای من که پهن زمین بودم  از خنده !)

تازه یه چی  دیگه : دایی جون هم فوق همون رشته ایی که می خواست و دوست داشت  قبول شد .کلی خوشحالمون کرد . ان شا لله دکترا و مراتب بالاتر و موفقیتهای بیشتر .

خلاصه این هفته کلی خوش گذشت و خوب بود

م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا شکرت

با آرزوی بهترینها واسه شما

 موفق باشید

تا درودی دیگر بدرود