یاده آهوی سرگردان !!!!!!!!!!!

سلام !
این که الان اینجام با تمام خستگی هام و خواب آلودگیم به خاطر یه یاد آوریه !
دیشب که داشتم تا سحر مقاله ترجمه می کردم و تند تند می نوشتم یهو یادم افتاد که من 2 سال پیش شایدم 3 سال پیش یه داستان نوشتم به نام آهوی سرگردان !!!!!!!!!! 

آهوی سرگردان داستان جالبی بود که مخاطب خاص داشت و درون مایه ی اصلی داستان تاکید بر قضاوت عادلانه بود .و اینکه داستانی در زندگی هر کس وجود داره که نمی شه ازش سر در آورد و اتفاقاتی می افته که توضیح دادنش سخته و کارو سخت تر می کنه اگر کنجکاوی کنی و یا زود قضاوت کنی سرگردان می شی ! اون داستان با همه سادگی ها و کودکانه اش و با این که اولین داستان بلندی بود که می نوشتم و  هیچ وقت کامل نشد دوستش داشتم چون خیلی حرف واسه فهمیده شدن داشت و مخاطب خاص داشت . مخاطبه خاصی که هیچ گاه نفهمید حکایت سر چیه و چرا من اینو نوشتم و چرا بهش گفتم به پسرک دقت کن که تویی !نفهمید چون اگه فهمیده بود بعدا عین داستان عمل نمی کرد و سرگردان نمی شد ! شایدم اون لحظه فهمید و بعد فراموش کرد . مثل من که فراموشش کرده بودم  که من تو اون داستان آینده راپیش بینی کرده بودم و اتفاقی دیشب وقتی به یه جای مقاله رسیدم که احساس سردرگمی کردم یاده آهوی سرگردان و اون داستان و عقاب و پسرک و کتاب جادو افتادم  

یاده اون قسمت که آهو دیگر آهو نبود !!!!!!!!!!!!!!! 

 دیشب یهو پرت شدم  به گذشته و یادم افتاد وخندیدم !خندیدم که با این که پیش بینی کرده بودم اما باز پیشگیری نکردم !!!!!!!!!!!!!
 

یاده داداشی افتادم که بچه تر که بود بهم می گفت تو جنی !!!!!!!!! چون می تونستم فکراشو بخونم ! 

کلی خندیدم !!!!!!!!!!!!! 

تصمیم گرفتم ظهر که از سر کار اومدم  حتما بیام داستان آهو را تو نوشته های احیا شدم پیدا کنم اما هر چی گشتم نبود !!! 

این یکی احیا نشده بود !!!!!!!! 

حیف شد !!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

------------------------------------------------------------------------------------------------ 

دفعه اولی که دیدمش هیچ وقت یادم نمی ره .  

رفته بودیم آزمایشگاهشون واسه همکاری . 

من و دوستم را راهنمایی کردن به سمت دفترش من جلو می رفتم و دوستم پشت سرم ! 

از در دفترش رفتم تو و سلام کردم جلوی پامون بلند شد و مات من شد . ازم چشم بر نمی داشت و با تعجب و کنجکاوی نگام می کرد .دعوتمون کرد بشینیم  .همین نشستیم رو کرد به من و گفت قیافه ی شما خیلی واسم آشنا است . من که مونده بودم چی بگم سری تکون دادم . شروع کردم توضیح و معرفی و اینکه ما واسه چی اومدیم . تمام مدت دستشو گذاشته بود زیر چونه اش و محو من بود ! 

طوری نگام می کرد که من خجالت می کشیدم سرمو بالا بیارم .  

حرفام که تموم شد یه لبخند ملیح زد و تمام چیزهایی که من توضیح دادم  را یک به یک دوباره از من پرسید .معلوم بود اصلا اینجا نبود و گوشش بدهکار ما نبود . 

 جواب سوال هاشو که می دادم از نحوی حرف زدن و نوع کلماتی که به کار می بردم خندش می گرفت و می خندید .  

بعد از درس و معدل و ترم چندمین و ...  پرسید .  

حدودا 20 سال از من بزرگتر بود  (2 سال کم و بیشش را نمی دونم )(از رو سال مدرک گرفتن اش می گم ) 

دیگه چیزی واسه توضیح دادن نمونده بود اما دلش نمی یومد اجازه بده ما بریم .هی سوال می کرد . دیگه من پروگی کردم و بلند شدم و اونم چیزی نگفت .  

وقتی اومدیم تو ماشین  با دوستم کلی خندیدیم . دوستم می گفت حتما جوون که بوده عاشقه یکی بوده که شبیه تو بوده و حالا با دیدن تو یاده اون می افته واسه همین گردنش کج می شه و دستش می ره زیر چونه اش و محو تو می شه !
هی می گفتیم و می خندیدیم .  

تا شب هم طرز نگاه کردنش جلو چشمم بود و هر چی یادم می افتاد خندم می گرفت ! 

روز بعدش تو آزمایشگاهشون مشغول کار بودیم و من یه گوشه و دوستم یه گوشه دیگه بود که اومد سمت من و گفت خوبی شما ؟ 

تا دیدمش خیلی خودمو کنترل کردم که نخندم  جوابشو دادم و مشغول کارم شدم و سرمو بالا نیوردم . زیر چشمی نگاه کردم دیدم هنوز ایستاده . بی توجه بهش به کارم ادامه دادم .بازم نمی رفت سرمو برگردوندم دیدم مثل همون روز قبل گردن کج محو منه .وای داشتم از زور نگه داشتن خندم منفجر می شدم . تا دید نگاش کردم یه لبخند زد و گفت مزاحمه کارتون نمی شم سوال داشتین بیان دفتر بپرسین . گفتم چشم و تا رفت زدم زیر خنده !
یه نگاه کردم به دوستم دیدم اونم مرده از خنده و اداشو در می یاره و گردنشو کج می کنه و می خنده ! بعدم با حرکات دستش پرسید چی می گه که شونه انداختم بالا و گردنمو کج کردم و دستمو گذاشتم زیر چونم و دوتایی با هم خندیدیم . 

همیشه از اینکه یکی زول بزنه بهم بدم می اومده .از این که یکی محوم بشه بیزار بودم . از اینکه از  ظاهر و اسلوب بدنی ام تعریف کنه یا بهش توجه کنه  بدم می یومده . اینبار اون خجالت همیشگیه هست اما بد اومده نیست ! به جاش هی می خندم . (فکر کنم چون نگاهش به خاطر ظاهر و قیافه نبوده  بلکه شاید همون حدس ما یادآوری عشق قدیمی شه که این طوری نگاه می کرد )
روز بعدش پیشه یکی از کارشناساشون بودیم . اومد پیشش و بهش گفت هوا این خانوم ها را داشته باش .آشنا اند !!!!!!!!!!!!!! 

وای دوستم منو نشگون می گرفت و  هی مثل دیوونه ها بعد ش که رفت می خندیدیم .هر چی بهم نگاه می کردیم می خندیدیم !  

روز بعدش موقع رفتن گفت شما همیشه ماشین می یارین؟ گفتیم بله و باز دوباره همون نگاه و ایستادن الکی و خنده های ما !!!!!!!!  

من که روم نمی شد سرمو بالا کنم اما دوستم که می دید می گفت وای نمی دونی چه جوری نگات می کنه ها !!!!!!!!!!!!!  

منم هر چی یادش می افتادم می خندیدم .همین الان هم یادش که می افتم خندم می گیره  !   

بابا خجالت بکش ! آخه این چه نوع نگاه کردنه خداییش !!!!!

خودمونیم نگاه عاشقانه اش واقعا عاشقانه بود و به دل می نشست بدون اینکه حس بدی القا کنه .یا آدم احساس خطر کنه .تنها احساسی که ازش سرشار می شدم خجالت و شرم بود .و بعد خنده !   

گاهی دلم می خواد داستان پشت این نگاه ها را می فهمیدم . اما داستانم می گفت هر کسی قصه ایی داره که شنیدنش مجاز نیست و دردسر سازه . فکر کنم این ماجرا هم  یه رابطه ایی با آهوی سرگردان داشت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(واسه همین یادش افتادم )

باید  جالب می بود !!!!!!!!!!!! (کنجکاوی و قضاوت باعث سرگردانی می شه این یادم باشه !!!!!!)

---------------------------------------------------------------------------------------------------- 

دیشب تا اذان بیدار بعد 7  دوباره بیدار شدم تا ساعت 3 سر کار .الان هم اینجا .دارم می غشم از خستگی، هنوز نمازم هم نخوندم . 

نماز و روزه هاتون فبول . 

محتاج دعای خیرتون .

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 http://my-home.blogsky.com/

چه قشنگ بود...
ولی منم موافقم که مجاز نیست بعضی داستانا رو بدونیم...
اما خیلی کنجکاو شدم:)
موفق باشی...قشنگ بود...

نیلوفر پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 http://my-home.blogsky.com/

جدی گفتم که قشنگ بود...دوست داشتنی بود:)
آره می دونم که همیشه حسرت به دلِ این روزا می مونم:(

مرسی میای و این قدر توجه داری:*

راستی لینکتون می کنم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد