گمشده !

سلام

خوبید؟

تا حالا شده روزهاتونو گم کنین و زمان از دستتون در بره و ندونین کدوم تاریخ و کدوم روز  هستین؟

چند هفته پیش از طرف دانشگاه تماس گرفتن و برای مسابقات جام رمضان ازم خواستن براشون مسابقه بدم .کلی شاخ در آوردم که از کجا می دونن من  تکواندو کار می کنم  و بیشتر از اون سرم به سقف چسبید که شماره ی منو از کجا دارند ؟ (بعد تو کلاس کاشف به عمل اومد که استاد شمارمو داده  به دانشگاه ! چون با استادمون هم دانشگاهی هم هستیم !!!!)

 

دو روز بعد از  اون روز (همون روز که زنگ زدن ) معاون دانشگاه تماس گرفت و کلی حرف زد و ازم خواست مدارک براش ببرم  .بهشون گفتم که من می خوام برم سفر و بعد سفر برا تون می یارم .

کلی تاکید کرد که ۶ شهریور حتما مدارکو باید بیاری چون همون روز افتتاحیه است . خیلی تاکید کرد .خیلی !!!!!

 تو سفر هم به خاطر اینکه به معاون دانشگاه قول داده بودم .هی غر غر کردم و  نذاشتم زیاد بمونن و زودی برگشتیم تا من بد قول نشم .(دو روزم زودتر از موعد مسابقات برگشتم که ناسلامتی  خستگی  در کنم و سر حال باشم )

پنجشنبه  صبح زود  مدارک به دست رفتم دانشگاه !!!!
در بسته بود و  کسی نبود .

زنگ زدم به دفتر جناب آقای معاون (اوه اوه اوه !!!)و بعد از معرفیه خودم  ،گفتم مدارک را آوردم ولی کسی نیس تحویل بگیره چه کار کنم ؟

با یه حالت عصبی گفت : قرار بود چندم مدارک بیارین ؟

گفتم خودتون گفتین ۶ شهریور !!!!!!!!!!!!!!

گفت بله قرار بود ۶ شهریور مدارک را بیارین اما امروز ۷ شهریوره !!! افتتاحیه تمام شده و  مسابقات هم  از الان در حال برگذاریه !!!!
وای منو می گی هم خندم گرفته بود .هم کلی خجالت کشیدم و کلی عذاب وجدان گرفتم !!

صدای عصبی و به خون تشنه ی معاون هم بدججوری ترسونده بودم !!!!

وای از دست من !!!!
تازه اینکه چیزی نیس

۲۸ مرداد ،بعد از گلخانه  مرکز تصمیم گرفتم از کناره آب  یکم پیاده روی کنم  .یه  برگه نیازمندی هم  برداشتم و شروع کردم خوندن فالنامه اش !‌

وقتی  رسیدم به شهریور یادم افتاد ای وای  دو تا دوستام متولد شهریورند و من یادم رفته تولدشونو تبریک بگم !!!! (وای وای وای )

تندی گوشیم را در  آوردم و اس ام اس زدم و با کلی پشیمونی عنوان کردم که فلان روز تو شهریور که تولدت بوده من الان یادم اومده و با تاخیر  تبریک گفتم !!!!!!!!!!!!!!!!!

ظهر اومدم خونه و خوابیدم و تو خواب و بیداری صدای گوشیم را شنیدم .  گوشی را برداشتم و تا اس ام اس را خوندم (مرسی اما هنوز شهریور نیومده که با تاخیر تبریک گفتی !!!! حالا کو تا شهریور !!!)دو دستی زدم تو سرم !!!!‌و زدم زیره خنده !!!!

یه ساعت بعدش اون یکی دوستم زنگ زد و می خندید و فکر کرده بود گذاشتمش سر کار و خواستم غافلگیرش کنم !!! وقتی براش گفتم که فکر می کردم امروز ۲۸ شهریور و زمانو گم کردم و فکر می کردم  روز تولدت گذشته و کلی عذاب وجدان گرفته بودم .می گفت خسته نباشی .مجبوری اینقدر تو آفتاب باشی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه پدیده ایی هستم واسه خودم !!!!

نمی دونم چرا این جوری شدم ؟چرا روزها گم شدن ؟

 ----------------------------------------------------------------------------------------

کلاسها هم کم کم رو به اتمامه !  گلخانه را هم کمتر می رم و واسه همین خیلی وقت اضافی دارم که فکرم می تونه بپره و به پرواز در بیاد.

بیشتر دلتنگ می شم و بیشتر تو گذشته می گذرونم و با همه ی تلاشی هم که می کنم که فکرم منحرف بشه امکانش نیس و تا یه ذره ازش غافل می شم بر  می گرده به همه ی روزهای رفته !

دلم تنگ می شود .دلم گیر می شود.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

تازگی ها بیشتر نمازهام قضا میشه !‌همین تازگی ها سستی می کنم ! منی که عاشق نماز صبح بودم و بدونه کوک ساعت براش بلند می شدم .واسه حس ناب و اون احساسه قشنگی که بهم می داد.واسه حس قشنگه دو تایی بودن ! واسه بنده بودنم واسه دعاهام .واسه بیدار کردن دوستام که التماس دعا  داشتن و می خواستن که با هم نماز صبح بخونیم و خواب نمونند .  حالا ساعت کوک می کنم و  هزارتا ترفند می زنم اما صبح   از جام بلند نمی شم.اصلا انگار نه انگار  !خیلی پست شدم . خیلی بد شدم .دیگه م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا هم اشتیاقمو تحویل نمی گیره !هر شب کلی التماس می کنم که م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا. منو صبح حتما حتما صدا بزن اما .... نمازهای دیگه را هم که دو تا یکی  قضا است .قرآنی که هر شب یه صفحه ی ترجمشو می خوندم چند هفته است هفته ایی  یه صفحه می خونم اونم اگه یادش بیوفتم !!!!!!ماه رمضان هم در راهه .همیشه ذوق این ماهو داشتم .حالا نمی دونم با این رو سیاهی چه طوری برم مهمونیه م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا ؟

میدونم بخشنده است و مهربانو توبه پذیر

اما از این منه لعنتی توبه شکن  مطمئن نیستم !

م.ا.ر.ج.ا.ن.ی.ک.ا دریابم .محتاجم .ببخشم .گناه کارم . بیامرزم

----------------------------------------------------------------------------------------------

گمشده ام !‌هم در زمان هم در مکان و هم در خود !  

--------------------------------------------------------------

 مرسی که اینجا را می خونید و وقت می ذارید . لطفتون پایدار

---------------------------------------------------------------------------------------

کابوس :

بهم می گفت من آدم شناسیم خوبه .می دونم تو خوبی و پاک !

تو دلم بهش خندیدم ! سرمو انداختم پایین و مشغول ورق زدن کتابم شدم و بهش گفتم هر کسی خودش بهتر می دونه چیه !!!!گفتم ببین من نه خوبم نه پاک .به اندازه ی خودم هم گناه دارم هم بدی .بتم نکن که اگه خطا کردم  جلوت بشکنم و دیدت بد بشه

لقب واسم تعریف نکن .نه خوب نه بد .بذار ذهنت همه چیزه منو همون جور که هست بپذیره !‌خوبیهامو خوب .بدیهامو بد !!!!!!

گوش نکرد !‌ بتم کرد ! بعد شکستم !!! حالا  نمی دونم چه خطایی کردم .  فقط می دونم  من گفتم، اون نشنید و من بت شدم و  شکستم !!!!!! شایدم خطا نکرده شکستم !‌

پ.ن:ذهن زیبا می تونه گفتمان خیالی خلق کنه  ! لازم نیس باورش کنید . فقط درکش کنید .همین !!

 

نظرات 6 + ارسال نظر
آلبا دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 17:12 http://www.enoxaparin.blogfa.com

سلام به گمشده ی گلم... اول اول مرسی از کامنتای همیشه خوبت که خیلی دوستشون دارم ....
میدونی چیستا جون این ماجرای مسابقات و دیررسیدنت منو یاد دور دنیا در هشتاد روز انداخت! همش منتظر بودم اونا تاریخو اشتباه کرده باشن!!!
با این آلزایمر باحالت هم کلی همزادپنداری کردم... واسه منم زیاد پیش میاد!
و آخر اینکه در مورد خودت این طوری حرف نزن هیچوقت چیستا خانومی ... همیشه خوب بودن... همیشه راضی بودن ... همیشه مومن بودن... نمی ذاره خوبی و رضایت و ایمان واقعیو درک کنی و لمس کنی... همه تغییراتو بذار به حساب آماده شدن برای یک تحول بهتر و بزرگتر...
تا گم نشی پیدا نخواهی شد عزیزم.... شعر اول وبلاگ مستانه یادته؟
همیشه شاد باشی....

چیستا سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:48

خدا مهمان دارد :


در این جهانم و لحظه ی اکنون را می زیم

اگر کار خوبی هست که بتوانم بکنم یا شادی ای هست که می توانم به دیگران ببخشم لطفا به من بگویید

نگذارید آن را به تاخیر بیندازم یا از یاد ببرم

چرا که هرگز این لحظه را دوباره نخواهم زیست !!!

التماس دعا

سلمان سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 19:39 http://www.salibiography.blogfa.com

سلام
تا دلت بخواد من از این شیرین کاری ها کردم و باز هم میکنم!!!
اصلا نگران نباش. کاملا عادیه :D

hasan kachal چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:22

سلام. ای بابا تا بوده همین بوده. تا هست هم بر همین روال خواهد بود. غصه نخور تازه وارد دسته رسته ها شدی.
شاد باشی.

کیتی چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 19:27

سلام
خوبی خانومی ؟

نماز روزهاتون مقبول درگاه حق

من ز بی کران دریای رحمت او جرعه ای می نوشم

باشد که تمنای مرا دریابد

hasan kachal پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 00:33 http://kakestan.blogfa.com

چطورید چیستا خانوم؟
این تازه اولشه. حالا اتفاقاتی میوفته که چشمات از تعجب ور وقوله.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد