همین امشب که من محتاج اویم !
تو تنها جایگزین اوی من باش !
همین امشب !
تو تنها !
با من باش !!!!!!!!!!!
بیا دوباره معر گفتم !
خیلی وقتها خیلی نگاهها از صد تا کلمه گویا تره ! طوری که آدم را مجبور می کنه به احترامش فقط سکوت کنه و حرمتشو نگه داره و هر از چند گاهی تو خلوت خودتت فقط یاد آوریش کنی !
مثل امروز ! من مات مکث نگاه ها بودم !!!! کلی جالبناک بود !!!!!!
حس پنهانی که عاشق پنهانیشم !
عاشق خیانت چشمهایی که می دونه نباید راز دل را جار بزنه اما باز می زنه و
عاشق اینکه هر دو آدرس کوچه علی چپ را از برند!!!
در ظاهر به خون هم تشنه اند اما چشم ها حکایتی دیگر دارد !
حکایت علاقه ایی که نباید اشکار بشه هر دو خوب اینو می دونند و با پنهانی اش !نگاه های دزدکی و و گره ی ناگهانی چشمها ! عشق دنیا را می کنند !
حرمت شناسند ! ارزش عشق و دل و نگاه را می دونند !
با کلمات خائن آلوده اش نمی کنند !
به اندازه ی کافی گویا هست !و به اندازه ی کافی ارزشمند !!!!!!!!!
پس در ظاهر دشمن خونی هم بودن چیزی را عوض نمی کنه !ذره ایی از عشق را کم نمی کنه !
عاشق این حس پنهانم !با تمام وجود
سر انجامی نداره اما ابدیه !
از عمق نگاهها می شد خوند !
پ.ن:خیلی قشنگ بود !
پ.ن: خیلی غافلگیر کننده بود !جالبناکتر اینکه هر دو هم جا خوردند و برای چند دقیقه مات هم بودند و بعد هر دو با هم نگاههاشونو دزدیدند !(آخه ۱۷ تا چشم دیگه داشتن این دو دشمن خونی ظاهری را می پاییدند !منتظر طوفان بودند نه آرامش عمیق حس چشماشون !سرشار از اطمینان ! اعتماد ! عشق ! علاقه ! و تعجب !!!!!!!!!!!!! )
پ.ن: بسیار دلنشین و دوستداشتنی بود !!!!!!!!!!!!!! عا شقشم !!!!!!!!!!!!!!!
سلام
خوبی ؟
سال نوت مبارک !
صد سال به از این سال ها !
سال نو هم کهنه شد !می دونم !اما جونم دلت نو و جوون باشه !فدای سرت این روزهای مثل برق و باد!
منم بد نیستم !
امسال واسه من انگار ساله غافلگیریه !تا الانش که این طور بوده !امیدوارم دوست داشتنی باشه مثل ۸۸ ! موقع سال تحویل دلم واسه ۸۸ و اتفاقاتش تنگ شد !کلی خاطره ی خوب ازش دارم حتی یه هفته ی آخر سال کلی جالناک بود !
یه شبش با نوشین دوتایی تا ساعت ۱۲ شب در به در خرید کادو و وسایل سفره ی هفت سین واسه خانه سالمندان
یه شب دیگه اش چهارشنبه سوری و شلوغی و جمع صمیمانه و خیلی خوب !
ساعت ۵ بعد از چهارشنبه سوری کویر با بچه های دانشگاه و جمعی دیگه که هم خوش گذشت هم جالبناک بود بسیار !!!
۵ شنبه ی آخر سالم خانه سالمندان و مهمونی خداحافظی سال ۸۸ و بزن و برقص و گروه موسیقی و گریه و خنده و هم نشینی با فرشته هایی که حضور من بینشون واسم نعمت بود و کلی برکت داشت !فرشته هایی که نگاهشون و دستشون پر از مهر بود عطر تنشون بوی یاس می داد .فرشته هایی که چهره شون تداعی کننده ی عشق و خدا بود . من تا عمر دارم دست بوسشونم به خاطر یگانه بودنشون و حضور مقدسشون !
۸۸ تمام شد با همه ی خوبی هاش !
و ۸۹ آغاز شد !!!!
مثل هر سال شروع نشد !متفاوت بود !
صبحش ساعت ۵ صبح بیدار شدم ! قرار بود به کار هام برسم ! برنامه داشتم از ثانیه ها هم استفاده کنم ! اما دوباره خوابیدم ! خواب را ترجیح دادم !!!!!
مهمانی جالب روز دوم خانه ی یکی از فامیل ها و دیدن ۴ تا نی نی نو رسیده تو یه روز !!!!
برنامه ریزی یهویی و قرار ساعت ۵ صبح واسه صبحانه و دو و ورزش !!!!
نشستن تا ساعت ۵ صبح و جلسه ی خودمانی با حضور من و پدربزگ و مادربزرگ صحبت از گذشته و حال و اینده و بعد هم یه راست لباس پوشیدن زدن بیرون و کلی خوش گذرانی و شهر گردی تا ساعت ۱۲ ظهر و تنها اتفاق نا خوشایند گیر کردن یهویی و بی هیچ دلیل لنز دوربین و عصا شدن دستم تا آخر عید و بی دوربینی و بی عکسی !!!!!!!!!!!!!(من دوربینمو می خوام !!!!!!!!!!!!!!)
روزهای عجیب پذیرایی دو طبقه ایی ! (همت مضاعف ! کار مضاعف !!!!!!!!!!!!!!) (دایی خان نبودن ! ما هم طبقه ی خودمون هم مادربزرگ اینها را سرویس می دادیم !!!!! هم زمان !!!!تو راه پله ها در حال رفت و امد تند تند !!)
ظرف شستنی که از روز اول عید گریبانمون را گرفت تا امروز هم ادامه داشته !!!(امیدوارم تا پایان سال ادامه نداشته باشه !!!!)
ساعت ۵ صبح هم قراره با ۴ تا دیگه بریم کوه و صبحانه و ورزش !!!!!
۸۹ هم تا الانش بدک نبوده !
کلی فکر و طرح و نقشه و ارزو جدید دارم !منتظرم تعطیلات تمام شه برم دنبالشون !!!!! (تا الان بیشتر ساعات این تعطیلات را یا خواب بودم یا گردش !هیچ کاره مفیدی انجام ندادم و یه قدم هم واسه برنامه هایی که واسه عید ریخته بودم برنداشتم !!!!!!
زرنگ شو دختر !دیر بجنبی همه چی تمامه !!!
مارجانیکا شکرت !!!!!
پ.ن: امسال حواستان را بیشتر جمع کنید !!!!!!واسه منم بیشتر دعا کنید ! (دعا کنین زرنگ بشم بیفتم رو قلتک و کارهام را انجام بدم !)
پ.ن:امسال فکر کنم خبرهای خوب خوب هم داریم ایه چند تا !!!!! اگه خدا بخواد .من که دلم لک زده واسه یه عقد و عروسی نزدیک !!!!
پ.ن: من خوشمه !شما هم خوش باشین !!!!!!!!!!!
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
پ.ن: امسال را ما واسه ی خودمان ساله یهویی نام گذاری می کنیم به خاطر اینکه تا همین لحظه بسیار غافلگیرمان کرده و ما چون عاشق غافلگیری هستیم و از روزمرگی بیزاریم و همگان هم اعتقاد دارند ما نیز آدم غافلگیر کننده ایی هستیم !!! لذا امسال را ساله یهویی نامگذاری می کنیم !!!!!!!!!!
به امید غافلگیری و شادی شما در این سال
با کلی آرزوی خوب و دوست داشتنی واسه همه ی آدمهای خوب و دوست داشتنی این آسمون زمینی
سال نو همگی پیروز و مبارک
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام !
یک هفته ی دقیق مونده به پایان و شروع یه آغاز !
حاله من عالیه .
فوق العادم !
میم و نون سرشاز از ذوق و شوق !
امسال واسم مثله یه چشم بهم زدن گذشت !اتفاق خاص و ویژه ایی نداشت جز کار و در آمدم که شاید اینقدر ناچیز و پیش پا افتاده باشه که نشه جز خواص این سال ازش یادی کرد !
آشنایی با بهشت گمشده و سرزدن های ماهانه بهش و کشور و بی بی شهربانو و ... گریه ها و یادها
گروه و سرپرستی گروه و کارهای بزرگ و آرمانی !
نامه و رویای تحول و تحقق یه ایده و انتظار و انتظار و انتظار به امید پاسخ !
من امسال خطا نداشتم !ایده آل بودم نسبتا (تا اونجایی که البته یادمه شایدم داشتم اما تو این لحظه یادم نیست )
مامان و بابا بهم افتخار می کنند و تونستم با لوح تقدیر ها و جوایز حداقل کاری که از دستم بر می آمده را بکنم تا سربلندشون کنم و این منو از هر چیز دیگه شادتر می کنه
مورد احترام همه هستم از حراست و خدمه دانشگاه تا دوستان وهمکلاسی ها و هم دانشگاهی ها ومحل کار و خانواده و اساتید و حتی کسانی که با کارها و رفتار من مخالف هستند و قبولم ندارند ( این از هر چیزی واسه من با ارزش تره )
به خیلی ها کمک کردم .هر کمکی که از دستم بر می آمد .روی خیلی ها تاثیر گذار بودم (همه سنی و همه قشری ).کلی قصه گو بودم !کلی کتاب تبلیغ کردم ! بهترین کارهایی که کردم و ازش واقعا لذت بردم )( قیافه ی پسره تو نمایشگاه و تشکر صمیمانه و سرشار از شرمش و قیافه و چشمای قشنگ اون دختر بچه دست فروش و خنده ی معصومانه اش همیشه جلوی چشممه و بهترین پاداشه واسم .به خاطر حس قشنگی که بهم می ده ) (تو همه ی این لحظه ها گویی رسول بودم و رسالتم را انجام می دادم و این حس مقدس ترین حسیه که تا امروز تجربه کردم. احساس خوشایند الهی بودن )
با این تعریفها امسال خودش خیلی خاص بوده ! چون میم و نون همیشه خالی من الان سرشار از ذوق و شوق و عشقه !
پس جمله ی اول تعریف هامو اصلاح می کنم
امسال واسم مثله یه چشم بهم زدن گذشت !کلی اتفاق خاص و ویژه داشت !
و این همه را مدیون زمان و سال 88 ام
من سال جدید را باخدا آغاز می کنم
من سال جدید را سرشار و پر از عشق و محبت و دهش و آشتی شروع می کنم .
من سال جدید را با ذوق و شوق و امید و انتظاری شروع می کنم
من سال جدید را با خودی شروع می کنم که مهربونه که سرشار از احساس پاک و صمیمانه و بخشش ونیکی و خوش گویی و خوش بینی از دیگران است شروع می کنم
پ.ن: خواب پریشب خیلی حس قشنگی بهم داد . خدا لبخند می زد و من در رضایت تمام بودم . شکرت
پ.ن: مارجانیکا شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت به خاطره همه چیز و بیشتر به خاطر آرامش روحم
دوستت دارم خدا .هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا.مرسی
پ.ن : آخرین تلاطم روحمم آروم کردم و آلان روحم در نهایت آرامشه و الهیه . شکرت خدا جونی
بوس بوس بوس
با من نیست ! درست مثل من که با هیچ کس نیستم !
دلم غافلگیری می خواد ! یه حیوون خونگی می خواد ! یه پرنده یه همستر یه لاک پشت یه اردک من دلم فضای دو نفره می خواد ! من دلم یه هیجان می خواد.یه کار جدید که در گیرم کنه اساسی و یا از نظر علمی یا از نظر پولی حسابی باشه (یکی اش هم باشه کفایت می کنه ! دو تاش باشه چه بهتر !!!!)
من دلم بحث داغ می خواد !من دلم خواب می خواد ! خواب دیدن می خواد
من دلم خیلی چیزها می خواد !
من دلم مارجانیکا می خواد .
من دلم می خواد یه جور بشه که اینجوری نباشه
من دلم هوای خواستن دارد و تو ای کاش مرا می فهمیدی
من دلم زمستون سرد می خواد !برف می خواد بارون شر شر می خواد .
من دلم رفتن می خواد ! من دلم یه عالمه غر غر می خواد و یه نفر که بشینه تا هر وقت من خواستم به غر غرام گوش کنه !مهربون باشه در ضمن !!!!
دِهَ!!!!!!!!!!!!!!!چه دختر لوسی شدم من !!!اه اه اه !!!!!!
-------------------------------------------------------------------------------------------
ماجراهای مزرعه ی ما !!!!!
با اینکه تو مزرعه خیلی خسته می شیم مثل یه کارگر به تمام معنا بیل می زنیم و کار می کنیم اما همه ازش لذت می بریم و برامون جالبه
اول صبح ! بیل رو شونه بدو بدو تو مزرعه به صف !!!
بعد بیل ها فرو تو زمین بدو تا آخر مزرعه برگرد و بیلت ر ا بردار و خبر دار ! گوش دادن به صحبتهای استاد و بعد با تراکتور شخم زدن زمین !!!!! بلافاصله بعد شخم بدو بدو با بیل کلوخه ها را نرم کردن و سخت و سفتهاشو با دست جمع کردن و ریختن از کرت بیرون !!! بعد با بیل مرز بستن !!!!
بعد شیار کشیدن و بذرپاشی !!!!و بعد روی بذر ها را پوشوندن !!!!!!
بدو بدو برو اون سر مزرعه با بیل جو ی ساختن گود کردن و سد کردن و باز کردن و هدایت آب به سمت کرت !بعد پر شدن یه قسمت کرت بستن سرش !باز کردن سر دیگش و هدایت آب به بقیه قسمت ها !!!!!! در پایان بیل رو شونه ناظر تمام مزعه و خرسند از این همه کار و در رفتن خستگی با دیدن کرت هایی پر از آب !!!!
همه ی همه اش دسترنج خودمونه !!!
امروز گلرنگ و آفتاب گردان و کلزا و باقالا و اسفناج و ماش و یه چی دیگه که اسمش یادم رفته کاشتیم
پاهام داره ضعف می ره از خستگی !!!
من عاشقه رشته ام هستم و برام خیلی مایه ی افتخاره که این کار ها را انجام می دم (ما علاوه بر این کارها کلی کار دیگه هم انجام می دیم !تو آزمایشگاه !پشت کامپیوتر و با نرم افزار و رو کاغذ و تو نقشه !!!! ولی من عاشقه (صحرا و ژنز) و (مزرعه و کشت و کارم )
اما خداییش بیل زدن خیلی سخته ها کمرم درده !!!!!
سلام !
من امروز کلی غافلگیر شدم !
کلی خوشم بوده !
بچه های گروه به قوله دکتر ج (کمیته پژوهشی !!!!!) واسم یه کتاب ایران خریدن! عکس های کل نقاط دیدنی ایران را داره !
کلی غافلگیرم کردند ! قشنگی اش به اینه که همشون روش را امضا کردند !
من خوشحالم و خوشبخت به خاطر داشتن همچین همراهان و همنوردانی !!!
هوراااااا !
دستشون درد نکنه !
حس قشنگی دارم امشب ! به پاس لطف و بزرگواری و محبت بچه ها !!!!!
امیدوارم این گروه به هدفهای خودش برسه
----------------------------------------------------------------------
روزی اگه تصمیم به خودکشی گرفتم دماغم را می گیرم و صبر می کنم تا خفه بشم !!!!
می دونی چرا این راهو انتخاب می کنم ؟
چون این تنها روشی که اگه واقعا تصمیم مردن داشته باشی می کشدت ! یکم که نگه داری اگه مصمم نباشی نفس می کشی دوباره!!!!!
تو این روش هم خدا نمی تونه منو تو برزخ نگه داره ! چون من با ارادم تصمیم گرفتم زندگی ام را پایان بدم !و این جزیی از ارادمه و خدا باید بپذیره من مختار بودم تو انتخاب سرنوشت خودم !تازه این روش جنون آنی و تصمیم از سر زیر دل زدن خوشی ها بر نمی داره !!!باید تو تصمیمت مصمم باشی و واقعا خواستار اینکه به زندگی جسمت پایان بدی !!!!!
همین !!!!
اینم از تصمیم کبری من !!!!!
ساعت ۴ بعد از ظهر !
وقتی می رسم خونه خستمه ! بهم ریختگی اتاق به حدیه که باید برای وارد شدن بهش دنباله جای پا بگردی اما بی توجه بهش جای پامو پیدا می کنم لباس عوض می کنم !چون فکر می کردن مثله همیشه ناهار دانشگاهم برام ناهار نذاشتن یه تخم مرغ می پزم و با ترشی بادمجان شکم پر و یه فکر مشغول شروع می کنم به خوردن !تند تند می خورم تا زود بلند شم برم نماز بخونم و بخوابم !
نماز می خونم و می رم تو اتاق جای پا پیدا می کنم به سمت تخت و هر چی که روی تخته را آروم می ریزم پایین و به خودم می گم وقتی بیدار شدم اول اتاق مرتب می کنم !!
یادم می یاد موبایلم روی میزه ! می رم به سمت میز تا ساعت موبایلو تنظیم کنم واسه ۷ شب که می بینم دایی میس زده ! می رم طبقه اشون ببینم چیکار داره ؟ که بحث سیستم و کار و مقاله و ........
بهش می گم من خستمه !می خوام برم بخوابم !می گه برو چای درست کن بعد برو بخواب ! باز می گم خستمه !!!خودش می ره درست می کنه !!!من می شینم پا سیستمش با بی حوصلگی یکم کارهایی که ازم خواسته را انجام می دم ! بر می گرده ! حرفمون گل می ندازه !اینبار بی اینکه به من رو بندازه پا می شه می ره چایی می یاره ! دو تا لیوانی با نبات !!! چایی را می خورم !بهونه می یارم می گم سیستمت با من راه نمی یاد !می گه خوب بریم پایین !
می گم اتاق نامرتبه ! می گه آهان !نمی شه با سیستمت کار کرد !می گم تو بیا بشین پا سیستم من می خوابم !خستمه !!!!
می یایم پایین ! به نتیجه نمی رسیم !زورا زور می گه بیا با هم بریم کافی نت !!!مقاومت نمی کنم و لباس می پوشم و می رم !بی خیاله خواب می شم !
کلی تو راه می حرفیم !از همه چی !همه کس !!!
بر می گردیم خونه می رم تو اتاقش واسه ادامه ی حرفها .مادربزگم به جمعمون اضافه می شه و کلی از خاطرات می گه !شیر و بیسکوییت و کیک می خوریم و موقع اومدن پایین دایی یه فیلم بهم می ده به اسم جاده ی روابط !!!!!
بهش می گم از if only هم خوشم اومد ! فیلم را می گیرم و می یام پایین ! اتاق همچنان بهم ریخته است ! می یام تو اتاق ! سیستم را روشن می کنم بی توجه به نامرتبی اتاق فیلمو می ذارم می شینم پای فیلم !!!!
تو هر دو فیلم با دو موضوع متفاوت من نیمه های خودمو دیدم و کلی درس از هر دو گرفتم !!!!!
تمام مدت فیلم به فکر این بودم که حتما این کلمات را یه جا یادداشت کنم :
من در مسیر یک رابطه گم شدم و همانند کودکی ترسیده و رنگ پریده با نگاهی التماس گرانه به دنباله یک نشانه مات و بی توجه ام ! من به دنباله یه جای امن یه نگاه آشنا تمام مسیر ها را کوچه به کوچه طی می کنم .گاهی برای اینکه بیشتر گم نشم بر می گردم سر نقطه ی اول و جای اوله گم شدنم و دوباره کابوس تکرار و تکرار می شه !
من از نگاه های بیگانه می ترسم ! من از هر نگاهی می ترسم . همه ی شهر همه ی خیابون ها همه ی قشنگی مغازه ها واسه من دلهره آوره ! چرا که من گم شدم !!!!!!
من گم شدم !
من گم شدم !!!!
فیلم تموم می شه !!!! همه ی ما رویاهایی را دنبال می کنیم و هستند کسانی که مانع رویاهای ما هستند !!! بعضی اتفاقها ما را به رویایی می رسونه که همیشه خوابش را می دیدم و بعد کابوس !!!!!
عشق ! احترام متقابل ! افسردگی ! فرار !تولد ! بچه ! مرگ !!!! خودکشی !!!!!!!!!
فیلم با یه حس همدردی و یه منطق که همیشه تو روابط همه به یه اندازه مقصرند تموم می شه !!!!!
فیلم تموم می شه و من بر می گردم به همون اتاق شلوغ و درهم خودم ! پا می شم از سیستم می رم نماز می خونم و بعد جلوی آینه به خودی زل می زنم که داره رویاشو دنبال می کنه !!!
یاده این چند وقت می یوفتم ! یاده کسانی که یه روزی التماسشون می کردم بیاین یه کار بزرگ شروع کنیم و به من و رویاهام می خندیدند و حالا امروز که این رویاها یه قدم به واقعیت نزدیک تر شده و داره رنگ واقعیت می گیره دیگه واسشون خنده دار نیست ! منم نامردم که اجازه نمی دم دوستانم منو تو این کار همراهی کنم !!!!!
خودخواهی ولی دوست ندارم کسانی تو رویام همراهیم کنند که رویای منو نداشته اند و به نظرشون مسخره و خنده دار بوده !
دلم نمی خواد کسایی اسمشون همراه رویای من باشه که تا فهمیدن این رویا شاید(اونم شاید !!!!) به موفقیت برسه و خیلی خیلی مهم بشه حالا خواهان همراهین !!!!!!
دلم می خواد کسانی همراهیم کنند که رویاشون مثله من باشه و با عشق و فکر و با هدف دنباله روی رویام باشن !!!!!!!!!!
امروز خستمه !
خوابم می یاد !!!!
حالا واقعا دلم می خواد برم بخوابم !!
هنوز هم اتاق در هم و بهم ریخته است !!!!!!!!!!!
دلم از همه ی این شهر از همه ی مردمش گیره !!!!!دلم هوای یه جای دیگه را داره !
هوای این شهر واسم سنگین شده !
روزی روزگاری مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.
پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: "ای مرد کجا می روی؟" مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!" گرگ گفت : "میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟" مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند. یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : "ای مرد کجا می روی ؟" مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!" کشاورز گفت : "می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟"
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ. شاه آن شهر او را خواست و پرسید : "ای مرد به کجا می روی ؟" مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!" شاه گفت : " آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟"
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد. جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازهای را که در را ازش سوال شده بود با وی در میان گذاشت و گفت : "از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!" و مرد با بختی بیدار باز گشت...
به شاه شهر نظامیان گفت : "تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد. و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد." شاه اندیشید و سپس گفت : "حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم." مرد خنده ای کرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!" و رفت... به دهقان گفت : "وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست." کشاورز گفت: "پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد." مرد خنده ای کرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!" و رفت... سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: "سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و کور مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!"
گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.
---------------------------------------------------------
به قوله بابام عقل که نباشه هیچی نیس !!!!!!!!!!!! همینه دیگه !!!
دوباره منم !
منی که نمی دونم هست یا ادای بودن در می یاره !
منم !منی که این روزها فامیلم به اشتباه خوانده می شود فامیلی که از سادگی محال ممکن بود اشتباه تلفظ شود ! !دلم به اشتباه به غارت برده می شود ! دلی که حصار سنگی داشت! و نگاهم به اشتباه در نگاه کسانی گره می خورد که روزی ازشان می ترسیدم !
این منم ! که الان با تمام کابوس های رنگ گرفته به واقعیت در حال ستیزم !منی که هر لحظه ی این روزها در ذهن تکرار می کنم ! نه ! نه ! نه ! تو رو خدا نه !
منم با یک دنیا ترس ناشناخته !!!!!
وای نه !!!
من این روزها داغونم ! واقعا واقعا واقعا نیازمند شدید یه دوستم که نه نصیحت کنه نه از تجربیاتش واسم بگه فقط بشنوه و صبورم باشه تاییدم کنه !خوبی ها و اخلاق های خوب و نقاط مثبت شخصیتم را به هم یاد آوری کنه !یه دوست که بفهمه من چه مرگیمه !بفهمه داغونم و بفهمه من چی نیاز دارم بشنوم همونها را بهم بگه !
یه دوست که نذاره بد بشم ! نذاره اشفته بمونم ! آشفته تر بشم !
پریشب خواب دیدم بچه دار شدم !وقتی به دنیاش اوردم می خواستن ازم جداش کنن ! چقدر گریه کردم و تو آغوشم فشردمش و بوسیدمش !التماس می کردم بچمو ازم جدا نکنین !خیلی ناز بود !خیلی خیلی ناز و لوپولو !کوپولچی مامان بود !تمام دیروز چهره اش و معصومیتش و لوپهای کوچولوش و لب نقلیش جلو چشممه ! یه لحظه از فکرم نمی ره !
دلم هواشو داره !!!!! دل تنگشم ! نی نی ی ناز نازی خودم !
چقدر ناز نازی بود !خوشگلم .فدای چشمای خوابش !صورت معصومش !
دیروز اینقدر درگیر این خواب بودم که یه لحظه آرزو کردم کاش واقعا مامان بودم و نی نی داشتم ! حتی رفتم تو فکر در آمدم را بی خیالش بشم و برم یه بچه از بهزیستی بگیرم سرپرستش بشم ! بشم مامان (البته اینها جنبه های احساسی ماجرا بودا بعد که عاقلانه بهش فکر کردم اصلا امکان پذیر نبود همچین فکری !چون یه جورایی جهشی و لحظه ایی بود فکرم !!! لحظه ی مادرانه ! ) !بعد که فکرشو کردم پشیمون شدم ! من الان پس خودم هم بر نمی یام .کار و درس و طرح و پروژه و فوق !!!!!بعد این طفله معصوم را چیکارش می کردم ؟ این طفلی که مراقبت لحظه به لحظه می خواد .شبانه روز توجه می خواد .دلم خوشه واسه خودم ! ولی اگه نی نی داشتم می شد سنگ صبورم ! همون نگاه معصومش همون احساس خالصانه که بدون ترس از سو استفاده راحت می تونستم نسبت بهش بروز بدم ! همین که تو آغوشم حسش می کردم همین که با اطمینان تنها ماله خودم بود خوده خودم !!!!از هزار تا دلخوشی واسم بهتر بود !(واسه شو شو که گفتم گفت باید قبله این اول آرزو بابا بچه را بهش برسی بعد که رسیدی برو سراغ بچه ! کلی خندیدم ! آخه تو همه این رویاهام از بابا ی بچه و حضورش خبری نبود اصلا بهش فکر نکرده بودم !!! حتی بچه پرورشگاه را فکری واسه باباش نداشتم !!!!!خیلی باحالم !!!!!)
خلاصه اینکه از این فکرا پشیمون شدیم وتنها با رویای اون طفله معصوم کیفور می شویم !
تازگی ها یه جوری دیگه ایی شدم!بد شدم !عصبی شدم !زود رنج شدم !از همه می ترسم ! از خودم می ترسم !از کار می ترسم ! از شکست می ترسم ! می ترسم از زمین خوردن ! نمی دونم چرا ! منی که از شکست هیچ ترسی نداشتم ! حالا از زمین خوردن می ترسم ! از شکست می ترسم !به همه به دیده توطئه گر نگاه می کنم !همه چی را پیچیده می بینم ! احساس می کنم یه نقشه ی بر اندازی مخملین در حال اجرا است ! همه هم بازیگران این نقشه اند و قربانی اش هم منم !!!!(ببین چه حاله زاری دارم من !!!!!!! من که می گم حالم خوب نیست !!!!)
توقع همه به خاطر کارها و طرح های اخیر که من جز مهره های اصلیش بودم رفته بالا ! واسه همه شناخته شدم ! معروف شدم و رفتم زیر ذره بین همه ! از اساتید و دانشجو گرفته تا حراست و خدمه دانشگاه !
و من یه روزی آرزوی شهرت کردم ولی حالا می ترسم !از این شناخته شدن می ترسم !من اونقدر بزرگ نیستم که بزرگم کردند و ازم توقع دارند !
مثلا امتحان پریروز را همه خراب کردند ! خرابه خرابه !!!!!! استاد فرمودند همه خراب کردند و فقط یک 17 داشتیم و یه دو تا 15 که یادم نیست کیا هستن و بقیه هم 2 ! 3 ! 7! بعد روشو برگردونده سمت من جلو این همه دانشجو منو با اسم صدا می زنه می گه تو چرا خراب کردی !!!!! چرا 11 شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟ منم هاج و واج ! گفتم نمی دونم !
ولی بعدش یهو دنیام رو سرم خراب شد !!!!!
یهو ذهنم رفت سمت اینکه این ترم که این همه فعالیت مازاد درسی داشتیم و سر کلاس مشاعره علمی با استاد راه می انداختیم !تو همه اش یه چورایی منه فلک زده ی از همه جا بی خبر سرشناس بودم ! حالا همه چشم باز کردن ببینن این ترم معدلم چند می شه!!!!! عجب بد شانسیم من ! همین ترمی که من کلی ذهنم مشغوله و سر امتحان چیزهایی که بلدم هم قاطی می کنم و نصفه نیمه یادم می یاد !!!! ترم های پیش بیشتر از این ترم کار می کردم ! اما بیرون از دانشگاه و کسی نمی دونست ! معدلم که خوب می شد کسی نمی فهمید !حالا این ترم همه می خواند ببینن ! این خانوم پر مدعا یی که همه جا هست و از همه چی سر در می یاره و واسه همه هم رئیسه چند مرده حلاجه !!!!!!!!و منم که دارم یک به یک گل می کارم !!!!!انگار طلسم شدم !!!!! با این فکر مشغول که هیچ جوره متمرکز نمی شه !
سرشناس و شناخته شدن همین بدی ها را داره !
ببین چه وضعی دارم من !
داشتم دنباله استاد.ص. می گشتم ! راهرو به راهرو و اتاق به اتاق ! تا رسیدم به راهروهای آزمایشگاه ! استاد ر تا دیدم گفت خانوم... دوباره چه نقشه ایی کشیدی قراره کجا را بهم بریزی ؟این طرفها پیدات شده ؟
گفتم من ؟ استاد هیچ نقشه ایی ! کجا را مگه بهم ریختم که این جوری می گین؟
گفت کجا را بهم نریختی هر جا پاتو می ذاری باید منتظره یه ماجرا جدید و کلی اتفاق بود !هر وقت تو را دیدم یه جا از فرداش حرف کارهای شماها و اسم تو بوده !!!!! نظم دانشگاه را ریختی بهم !!!!
خندیدم و گفتم اما الان دنباله استادم نمره ام را ببینم !ببخشین و جیم شدم !!!!!
می دونی ترسه دیگم اینه که نکنه اشتباه کنم نکنه مسیر زندگی و هدفهام اشتباه بشه !نکنه دارم می رم بیراهه !نکنه این سرشناس شدنم مغرورم کنه !احساسه دانایی کنم و با این دو احساس مخرب زمین بخورم و دیگه بلند نشم !!!!!
میترسم نتونم افتادگی پیشه کنم و ....
وای خدا !تو فقط می تونی از این احساس های مخرب حفظم کنی !حفظم کن و اجازه نده بد بشم !حقیر بشم !!! و در نظرم کارهای به این کوچیکی و به این معمولی بزرگ و بزرگی واسم بیاره !
خدایا حفظم کن !منه حقیر از خودم می ترسم !می ترسم بی جنبه باشم وشخصیتمو با این کارها خراب کنم ! می ترسم عوش بشم و بشم عوضی !(وای نه ! خدا نکنه )
نمی خوام ساده ایی باشم که خدا ترسید شاخش بده !!!!
کمکم کن مارجانیکا !
می دونی تازگی ها به همه چی فرک می کنم ! به اینکه چه جوری یه غذا را متفاوت تر و خوشمزه تر پخت ! به اینکه چه توقعی باید از هر کسی داشت و ه ر کسی نقشش تو زندگیت چیه و چه جوری باید نقش ها را تقسیم کرد !
به همسر و کسی هم که دوست دارم کنارم باشه این روزها فکر بیشتر می کنم (اونم فقط وابسته به شرایط الانم و اینکه مجبورم فکر کنم !چون مجبورم تصمیم بگیرم !)
قبل تر ها کسی را می خواستم مثله کوه !یه دیوار کنارم باشه !اون کار کنه !منم کار کنم !من بهش تکیه کنم ! شونه اش جای سرم باشه ! و فقط کنارم باشه و خوب باشه و منطقی و یه سری خصوصیات ایده ال دیگه که قبلا تو پست های قبلی بهش اشاره کردم !!!!
اما حالا نه دیوار می خوام نه کوه !یه انسان می خوام !به معنای دقیق کلمه !یه آدم !سرشار از احساس های جور واجور متعادل !موقع خوشی خوش !موقع ناراحتی ناراحت !موقع احساسی حساس و موقع منطق منطقی !یه آدم که آدم قوی باشه اما احساسات واسش مهم باشه احساس داشته باشه !یه آدم که شرف داشته باشه ایمان داشته باشه !پشتکار داشته باشه از نظر کاری موفق باشه یا توانایی موفقیت داشته باشه اما از نظر احساسی هم سنگ نباشه ! سرد نباشه ! توانایی رام کردن آروم کردن و قدرت نوازش کلامی داشته باشه !درک کنه تو هر لحظه چی باید بگه !وقتی عصبی هستی آرومت کنه نه تازه آشفته ترت کنه !اجازه بده تو حریم شخصی اش تو شریک باشی تو را خودش بدونه نه از خودش !!!!! بهت اجازه ی فکر و انتخاب بده ! فقط گوش نباشه !حرفم بزنه !دردو دل کنه !رفیق باشه شفیق باشه !مردی که در کناره تو با تو خودشو کامل بدونه و احساس کنه می تونه با تو یه انسان کامل باشه ! کسی باشه که این اطمینانو به قلبت بده که اگه روزی فهمیدی با یه خانوم ارتباط داره اینقدر از نظر احساسی غنی ات کرده باشه که اصلا فکرت به سمت خیانت نره !حتی اگه خیانت کرده باشه !(خیانت در همه صورت بده !اینجا هدف اطمینان قلبیه !!!) دروغ نگه ! مطمئن باشی نونش حلاله .زحمت کشه و چشمش پاکه و تو را با همه ی احساس های پاکش اسیر خودش کنه و تو بشی یه آدم پر احساس فقط واسه اون !!!!!!
اینها همش خوبه ! خوبی های دیگه ایی هم هست که خوبه داشته باشه !!!! اما از بین همه ی این خوبها اگه آدم باشه واحساس و ایمان و اخلاق داشته باشه وتنبل نباشه و همدل و همراه باشه زندگی خوب پیش می ره حتی اگه کلی سختی انتظارتو بکشه !هر دو رود می شیم !نه کوه نه سنگ و همه ی سختی ها را یا رد می کنیم یا حل !!!!!!
چه رویاهایی دارم من !
تو این همه آدم یکی شون هم این طوری نبود !!!!!تا بعد !!!!!!
همه بهم می گن سختگیرم !!!! خودم هم می دونم ! اما.....
باید راحت تر زندگی کنم !!!! شاید اونقدر ها زندگی ارزش نداشته باشه که یه عمر دنباله نیمه ی گمشده ات بگردی ! تازه آیا پیداش کنی ایا نکنی !!!!
می شه به سرنوشت باد اعتماد کرد؟
می شه ؟