سلام
امروز جمعه است ، از اون جمعه های دلگیر و خسته کننده ، آخرین جمعه ماه رمضان ! چهارشنبه مهمان داشتم یه مهمانی غیر منتظره و ماجراجویانه !
سه شنبه دوست حمید تماس گرفت که دوست آلمانی اش در شهر ماست و اگر برایمان امکان داره همراهی اش کنیم .
فردریچ از آلمان بوسیله موتورش یه سفر جهانگردی یک ساله را شروع کرده که تو مقصدش به شهر ما ، موتورش مشکل پیدا کرده و چند روزی اضافه تر مهمان شهر ماست ، حمید در یک تعارف غیر منتظره برای چهارشنبه ظهر او را دوعوت کرد ، در حالی که سه شنبه ما مهمان خانه مادربزرگ بودیم ،خونه حسابی درهم بود ، و هیچ وسیله ای برای میزبانی نداشتیم ،چهارشنبه ساعت ۵ هم باید میرفتم سر کار ، خلاصه تا ساعت ۱۲ خرید و برنامه ریزی کردیم تا صبح کارهایی که بی سر و صدا بود را انجام دادم ، گوشت پختم ، مرغ پختم ، ماش و لوبیا چشم بلبلی را پختم ، میوه و وسایل سالاد را آاماده کردم ،گردگیری و جمع و جور کردم ، ساعت ۵ خوابیدم و ساعت۷ بلند شدم به ادامه کارها ، ساعت یک تقریبا همه چیز آماده بود
فسنجون ، مرغ ترش ، کباب حسینی ، سیب زمینی سرخ کرده ، کوکو سیب زمینی ، کوکو سبزی ، برنج و ماش و ماهیچه ، برنج و شوید و چشم بلبلی ، استمبلی ، سالاد و میز .
خیلی خیلی خوش گذشت ، ساعت ۵ هم رفتم مدرسه و تا ۹ شب مدرسه بودم . پنجشمبه حمید رفت دنبال موتور فردریچ ، منم پنجشنبه را تعطیل کردم . شبش هم رفتیم با فردریچ بیرون ، رفتیم پیتزا و شربت سرا ،
امروزم جمعه است ، کار تعطیل ، شب مهمانم ، حال و هوام بعدازظهر جمعه است .