من !!دوباره متولد شدم!!!!
تولدم مبارک !!!
-------------------------------
خستگی ماههای اخیر امروز خودی نشون داد ومنو خواب کرد!!! خیلی چسبید طوری که دلم نمی خواست ازخواب بیداربشم !
درد دل امروز با استاد کلی سبکم کرد.
امتحان امروز هم اونطور که می خواستم نشد اما بد هم نشد !
امیدوارم این ترم معدلم ۱۸ به بالا بشه ! امید به خدا
سلام !
و سلام بر حسین !
ما مخلص حسین و خدای حسینیم
دیشب تا الان اینکه چند بار خدا را از ته ته دلم شکر کردم و چند بار از ته ته ته دلم احساس رضایت داشتم را فقط خدا می دونه ! همون خدایی که مامانم دیشب می گه برو ببین به درگاهش چه کردی که این طوری هواتو داره !همان خدایی که نوشین می گه سادگی و پاکی قلبتو دیده و این طوری و با این شکل کمکت می کنه !همان خدایی که من می گم منه رو سیاه همیشه باعث خندش می شم و همیشه داره از عجول بودن من و بچه بازی ها و غر غرام می خنده !
همان خدایی که بزرگه !حکیمه !علیمه و آموزگار !همون که امتحاناش کلی چیز با ارزش یادت می ده کلی بزرگت می کنه ! خدا جونی ! مارجانیکا جونه خوده خودم ازت ممنونم !
پست قبلی را تو پریشونی نوشتم !اما بعدش یهویی دلم اروم شد ! اینقدر اروم که تا همین الان آرامشش باهامه !
نمی دونم امتحان این سری را چه جوری دادم با چه نمره ایی قبول یا مردود شدم فقط می دونم راضیم به رضای خدا و خوشحال به خاطر توکلی که بهش کردم !
مارجانیکا شکرت .این بار از پشت گرفتیم یا پرواز یادم دادی ؟
من فکر کنم پرواز یادم دادی !
ممنونتم
شکر
شکر
شکر
شکر
پ.ن: پنجشنبه رفتیم مزرعه ! خدا را شکر گروهمون خیلی خوب و همکار های خوبی اند .امیدوارم به نتایج خوبی هم برسیم ! چقدر مشکل و چقدر به ماها نیاز بود !!!!!
بعد از مزرعه با کلی خستگی و گرسنگی 12 ساعته ،رفتیم دانشگاه !کلی سر یه جا واسه نمونه ها دعوا کردیم .جا تشکر داشتند درسته می خوردندمون !!!!!!!!!!!!!!!!ما ها هم که بچه پرو !!!!!!حقمون را گرفتیم !!!!!!!
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
التماس دعا !
سلام !
این روزها ،روزهای عجیبیه !
تو یک ماه اخیر حدود ۵،۶ بار مرگو از نزدیک !نزدیکتر از آنچه بشه تصور کرد حس کردم !
و من خونسرد !خونسرد خونسرد! این خونسردی واسه منه هیجانی یکم زیادی غیر عادیه !
همه این ملاقاتهای نیمه تمام با جناب حضرت عجل در مسیر ناجور دانشگاه و رانندگی بوده و لاغیر !
می دونی خیلی بده که من آدم هیجانی هستم ! یعنی نه کاملا بد !اما در کل بده !
من از یه شادی کوچیک و یه خبر شاد کلی شاد می شم و زمین و زمان را به هم می ریزم و هی شلوغ می کنم هی شلوغ می کنم ! بالا و پایین می پرم و بزرگش می کنم !
از یه ناراحتی کوچیک تو خودم می رم و ساکت می شم و با این که حفظ ظاهر می کنم قیافه ی تابلو ام از چند کیلومتری فریاد می زنه من چه باکمه !
آدم های امثال من زود هم آروم می شن چون هیجان مثله طوفانه و دائمی نیست !من بعد از چند ساعت هیجان می شم یه آدم معمولی و خونسرد !
از حرف زدن و تلاطم صدام تو تعریف اتفاقات هم می شه به هیجانی بودن من پی برد !
یه همچین آدمی با یه زندگی کاملا معمولی هم می تونه لحظه های پر هیجان داشته باشه و برای خودش بسازه ! دقیقا عین من !
می دونی ؟
من خودم هم نمی دونم !
گاهی احساس می کنم خوابم !
گاهی احساس می کنم تو ی دالانم ! دالانی که بین دو تا زمانه که من تو هر دوش حضور دارم و می فهمم که غیر عادیه اما قابله توضیح و تفصیر هم نیست !
دالانی که نمی شه توش موند چون احساس خفگی بهم دست می ده و فقط می شه دوید تا ازش خلاص شد !
گاهی یا بهتره بگم بیشتر وقتها دلم واسه خودم تنگه !ازسر خودخواهیه می دونم اما چه کنم که دلتنه خودمم !
تازگی ها یه حس بد داره تو ی من ،در درون من جون می گیره و ریشه پیدا می کنه حس بدبینی یه کوچولو هم نهال حسادتم این وضع واسش پیش اومده !
واسه سرکوبی نهال حسادت نهایت تلاشم را می کنم .اما حس بدبینی هر روز داره قطور تر می شه هر روز داره بیشتر جون می گیره و ریشه هاشو تو روح و جوونم می دوونه !
می دونی که همه ی این خصایص و داشتن و همراه بودنشون با من آزارم می ده !
دردم می گیره اما چه کنم که تیشه ام سرش کج شده دیگه کاری ازش بر نمی یاد !
نیاز دارم یه تغییر اساسی تو زندگیم پیدا بشه !کاش زود تر خونه آماده می شد ! این جا تنگی و وسایل در به در و همراه نبودن خیلی چیزها و موکول کردن خیلی کارها به بعد از تمام شدن خونه دیگه خستم کرده و حوصله ام را سر برده !
نیاز خیلی شدید به اتاقم دارم واسه دنج کردن حداقل یه گوشه از این خاک مارجانیکا !
قبلنها خیلی دور خیلی نزدیک من یه خلوتگاهی داشتم واسه دلتنگی هام واسه با خود بودنم واسه مرور خود بودنم !از وقت از دست دادن خلوتگاه بیشتر واسه خودم دلتنگ می شم !
اون موقع ها فقط چشمام فضول بود و حرف دلمو با نگاش واسه بقیه تفصیر می کرد حالا نه که دیگه خلوتگاهی نیست واسه خود بودنم زبونم هم راه افتاده و حرفه دلمو پیشه همه برده !
اون روزها یه دوستی داشتم خیلی خوب بود ! (دلم یه دوست همین جوری می خواد .بدون توقع .بدون احساس بد .بدون کلک !اجازه می داد خوب یا بد خودت باشی !اگه هم این جوری نبود لا اقل فکر من راجبش این بود !اون موقع من شاد تر بودم . بهتر بودم !خودم بودم !حرفمو فقط واسه یکی می زدم ! از احساسم حرف می زدم . (بی انصافیه بگم فقط یه دوست این جوری داشتم سه تا بودن کلا من باهاشون اینقدر راحت بودم ! واقعا دوست جونم بودن !)
اما حالا حرفام طبقه بندی شده مثل دوستام !
آقا قبول نیست !من این طوری بودن را اصلا دوست ندارم !
اما خب شرایط اینطور می طلبه !
همه سرشون به لاکه خودشونه !
دایی خانم که سرشون شلوغ شده و بعله !از اون خبرها ! آخی عزیزم !بعله !ما دیگه دایی خانم واسه خودمون تنها نداریم !
رفیق و مفیق هم تا دلتون بخواد داریم کلی هم باهم خوش می گذرونیم و به تفریح می پردازیم اما خوب رفیقم ! رفیقه دیگه !زندگی داره !شوهر و دوست پسر و دغدقه داره دیگه !(عزیزم یه دوستام تازگی ها عقد کرده!خیلی خوشمان شد .کلی ذوق کردیم ! یکی شون هم خاستگار واسش اومده توپ !عالی ! اگه خانواده ها اوکی بشن ! یه عقد افتادیم انشا الله !)
سن ها داره می ره بالا و هر روز باید منتظر خبر خوشحالی بود !!!!
یه رفقا به من میگه تو توقعت از زندگی بالاست ! نمی دونم ! تحصلات عالیه (حداقل فوق و یه کار درست و در مون یا حداقل زرنگی و فعال بودن و یه خانواده ی فوق العاده روشنفکر و ایده آل یه قیافه ی معمولی در حد نرمال و قد از ۱۸۰ بالاتر ( نمی خوام کوتاه تر از دایی و داداشی و بابا باشه !حتی بلند تر باشه بهتر تره ! )و دارای صدا ی خوش (نه واسه آواز خوندنا !بدونه لهجه و خش و گرفتگی !یه صدا که حرف که می زنه به دل بشینه !آدم هی دلش واسه صداش تنگ شه !این طوری دوست دارم !)اخلاق خوب و شوخ و خوش بر خورد و اجتماعی و یه ریزه هم شیطون ! با منطق در حد تیم ملی و حرف آدم بفهمه و تعصب کور نداشته باشه و خصیص نباشه و بد دل نباشه و من و ایده هام و کارهام واسش مهم باشه و همراه باشه و اهل سفر باشه و با حال باشه یه سری خصوصیات خوب دیگه که حالشو ندارم بنویسم و خوب باشه در کل دیگه ! اینها توقع زیاده ؟؟؟؟؟؟؟
دیگه واسه یه زندگی معمولی این خیلی کمه به نظرم !
تازه واسه خودم هم یه حداقل هایی دارم که باید حتما بهش برسم مثلا یه کار پر در آمد و فوق و ......
واسه همین چیزها به من می گه پر توقع تازه می گه همه ما اگه تا لیسانس ازدواج کنیم تو تا دکتری همین طور مجردی !(منم بهش گفتم چه بهتر !هر چند ازدواج خوبه ! اما خوبش خوبه !!! اگه قراره ازدواج خوب نکنی ! بهتره اصلا ازدواج نکنی !نه ؟)
به خاطر همین هشدار ها من دو تا برنامه ی ده ساله واسه خودم ریختم !
یکی اگه فرد مورد پسند ما را مارجانیکا سفارشی واسمون از آسمون بفرسته !
یکی اگه تا همیشه مجرد باقی بمانیم
هر دو تا برنامه را هم دوست دارم !چون هر کدوم یه ویژگی هایی دارن که اون دیگری نداره !
فعلا غم و غش من کار و پوله اما مگه بقیه اینو می فهمن !
همون رفیقه حکیمم فش فانتیزی زیاد بارم می کنه !اما گوش من بدهکارش نیست !
به قوله خودش گوری که ما سرش گریه می کنیم مرده توش نیست !!!!
بی خیال این حرفها فعلا تا بعد
کلاس صخره نوردی را هم از این ماه نمی رم چون به مچ آسیب دیدم خیلی فشار می یاد و کلی ازارم می ده !واسه همین فعلا تعطیل تا یکم بهتر بشه !
مسابقات آماتوری تیر و کمان دانشگاه هم کلی باحال بود !چقدر داور و مربی منو تشویق کردن !نصفه کله امتیازها واسه کسی که تا امروز حتی تیر و کمان از نزدیک ندیده بود خیلی عالی بود و چقدر تشویق کرد که برم ابشار پیشش کلاس و تاکید کرد ۲ ماهه می ری مسابقات !
نا گفته نمونه وسوسه هم شدم برم اما الان اصلا وقت نمی کنم !
ترم دیگه هم تصمیم دارم مرخصی بگیرم کلاس زبانم را یه ترم عوض کنم و برم یه جا دیگه که اگه اونجا بهتر بود برم دیگه همونجا !!!!
واسه فوقم نمی دونم رشته خودم شرکت کنم یا تغییر رشته بدم برم محیط زیست یا خاک و پی یا آب !هنوز سر در گمم رشته خودمو خیلی دوست دارم اما اون سه رشته ی دیگه موقعیت کاریش بهتره ! باید زود تصمیم بگیرم !اما سخته !خیلی سخته !
--------------------------------------------------------------------------------------------------
آقا !من سر درگمم !از حرفام هم معلومه !من می دونم چی می خوام نمی دونم چه جوری بهش برسم !
من دارم از این کشور از این مردم از این وطن زده می شم !
قبلا فکر رفتن آزارم می داد !اما الان فکرم داره به سمتش می ره ! راهنمایی استادمون بیشتر وسوسه ام می کنه که حداقل واسش تلاش کنم ! اما می ترسم !من از غربت و نگاه بیگانه می ترسم ! واسه همین ترسم هست که اولویتم موندنه !
من نمی خوام برم مگر اینکه مجبور بشم و دیگه چاره ایی جز رفتن برام نمونه !
من واقعا نیاز دارم با یه سری آدم یه رنگ و یه رو و پاک و خیر و کار درست رو به رو بشم از بس آدم بد دیدم از بس آدم دو رو دیدم واسه همین بد بین شدم ! واقعا نیاز دارم !
آیا کسی هست ؟
هر کی خوبه و یه رو دستش به هیچ جا بند نیست !هر کی هم دستش بنده رو سیاهه !
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
داشتم دنباله یه کتاب می گشتم دو سه تا کتاب دیگه پیدا کردم که خیلی ازشون درس گرفتم !
هم از خوده کتابها هم از کسانی که بهم هدیشون کرده بودند !
با اینکه با اون افراد دیگه رابطه ندارم و نمی دونم در چه حالند و با اخم و دعوا رابطمون بهم خورد (سر یه سو ء تفاهم مسخره و شاید بشه گفت به جا !)اما کلی یادشون کردم از اینکه یه زمانی تو زندگی من حضور داشتن و الان این کتاب ها و خودشون جزیی از زندگی من شدن و باعث شدن من عاقل تر و پخته تر عمل کنم !
تازه کیتی دختر آتیش پاره را هم یهو یافتم کلی خندیدم !!!! عجب دختریه ! با اون آرزو ها ی جالب و کودکانه و درسهای عمیقش !شانسی و بدون هیچ فکری کتابو انتخاب کردم واسه خنده و یادگاری اما بعدش فهمیدم انتخاب به جایی بوده !
ممنونه مارجانیکام ! هر لحظه و همیشه !
و ممنونه همه ی کسانی که اومدن تو زندگی من !نقشه خودشونو بازی کردن و بهم درس دادن و یه یادگاری و یه خاطره واسم گذاشتن و رفتن !خاطره هایی که همش شیرینو یاد آوری و مرورش واسه من خوشحال کننده است ! حتی لحظه های تلخش !چون الان دارم نتیجه شو می بینم و از این نظر خوشحالم !خیلی خوشحال !
و ممنونه لحظه های زندگیم که فرصت تجربه ی این همه اتفاقو بهم دادن .
و در آخر ممنونه خودم که اینها همه یادش مونده و منصفه و می تونه عادلانه قضاوت کنه و کیف می کنه از لحظه لحظه ها ی موفقیت و شکست زندگیش !
می دونه هر روز می شه یه شکست را جبران و یه پیروزی و موفقیت را تکرار کرد !
من پویایی و حرکت به جلو خودم را دوست دارم ! من خودمو خیلی زیاد دوست دارم و کسایی که کمک می کنن این خوده من بهتر بشه را هم دوست دارم !
ممنون دار و مدیون همشون هم هستم
من امروز غمگینم !
به قول دوستم اون روزی که شانس قسمت می کردن ما آبکش دستمون بوده !!!!!!!!!!!!!!!!!
من شاید غمگین بشم اما نا امید نمی شم !
من که بی خیال همه چی شدم .بی خیاله خیلی دل خواسته هام شدم !
بازم بی خیال می شم !
اصلا می زنم خودم را به بی خیالی !شوخی و مسخره بازی !
ما چاکریم مارجانیکا جونی
فقط با ما بازی نکن ! همین
پ.ن : امروز خیلی ها دلشون واسم سوخت ! دله مارجانیکا را نمی دونم !
امروز خیلی ها دل داریم دادن مارجانیکا هم داشت نگاه می کرد نگاهشو حس می کردم حتی لبخند از روی مهربونیشو !امروز کلی هم خندیدیم واسه اینکه من غمگین نباشم اما خب منه غمگین خنده و ناهار با رفقا و پارک و فیزیک خاک شادم نمی کنه .
من غمگین گریه هام هم آرومم نمی کنه !
امروز خودم تیتر غمگین یه ترحیم نامه بودم !!!!!!!
مطمئنا فردا روزه بهتریه !
به امید فرداهای بهتر !!!!
پ.ن ۲: نیازمند یه پست نوشتن اساسی هستم ! کاش فرصتش پیش بیاد !
یه شعر ناب یه شعر قشنگ ! یه شعری که به حال و روزه این روزهام بخوره
چرا نیست ؟
چرا به دستم نمی رسه !
یاده یه روزایی بخیر که واسه همه حال و روزم شعر و آهنگ داشتم !
یاده رضا صادقی و اون آهنگی که فقط با گیتار خونده بخیر !
یکی اومد که دوست داشتن می فهمید منو از این منه مرده جدا کرد !
یادش بخیر !!!!
یاده قمیشی و شعرهای پر خاطره اش که از دوران راهنمایی تا الان واسم کلی خاطره ساز بوده و آهنگ حال و روزم بوده بخیر !!!
روی سکوی کناره پنجره همه شب جای منه ! چند ورق کاغذ ، یک دونه ورق همیشه یاره منه !
کاغذای خط خطی از کناره در باز پنجره می پرند توی کوچه ! سر حال از این که آزاد شدند ! نمی دونند که اسیر دل سنگ باد شدند ! دیگه بیداری شب عادتمه !!!!! همدم سکوت و تنهایی من !تیک تیکه ساعتمه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!تیک تیک ساعتمه !!!!!!!
با ملاقات معین اشک ریختم و زانو به بقل جاری شدم ! به ملاقات آمدم ببین که سر سپرده داری چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری
با مریم جلالی افسردگی هام شکل عارفانه می گرفت
من دلم را در هجوم آرزو گم کرده ام ! گریه را در کوچه پس کوچه های گلو گم کرده ام !
کرده ام بر خود حرام این یک دو روزه عمر را !!!!گریه را در کوچه پس کوچه های گلو گم کردم !!!!!!
با زیبا شیرازی هم یه زمونی جون گرفتم و خوندم :
روزی تو ز من گر جدا بشوی ! با غیره دلم آشنا بشوی !!! بی وفایی !
یا همصدا باهاش :
در کنار من بمان ور نه تو را تهمت زنم محرم اسرار دلم با راز من بگریخته !محرم اسرار دلم با رازه من بگریخته !
آخرشم با همین زیبا شیرازی تموم شدم و هنوز که هنوزه همدم من و حال و روزه مجهولم همین شعر زیبا شیرازیه :
کم کمک وقت خداحافظی ما رسیده !هوای تازه ی تنهایی از راه رسیده طعمه یک بوسه ی پنهونی به لبهام رسیده !بغلم کن آخرین بار وقت رفتن رسیده ! .....
رو درختی که رو ساقه اش اسم ما کنده شده یه وری تکیه زدم گفتم دلم خسته شده ! دل من تنگه من و شب های تنهایی شده هوای تازه می خواد نفس تو سینه تنگ شده !!!!
من دیگه اون آدم احساسی و رویایی قدیم نیستم !هنوز تو رویام هنوز احساسیم اما در مورد جنبه های دیگه ی زندگی !
می دونی ؟
من این روزها دنباله یه طرحم !یه طرح پول ساز ! همه ی فکر و ذکرم شده کار و پول !
کار واسه مردم و زیر دست بودن فایده نداره ! تا همین جا هر چی که قراره یاد بگیرم یاد گرفتم !
می خوام یه طرح ، یه کار واسه خودم شروع کنم . می خوام هر کاری تو این دو سال می کنم یه مقدمه ایی باشه واسه تاسیس شرکت ! واسه همین خیلی فکرم مشغوله ! خیلی دنبالشم و خیلی این در و اون در می زنم ! شاید باورت نشه که این چند وقته تمام کوچه پس کوچه های شهر و اطراف شهر را رفتم .هر جا که روزنه ی امیدی بوده ! هر جا که می شد اطلاعات جمع کرد !!!با آدمهای زیادی بر خورد کردم و هم کلام شدم و این واسم تجربه شده! هیچ کس تو کار رو راست نیست و همه روباهند !می شه گفت گرگی با فطرت روباهی در لباس بره اند !!!!! اما همین آدمها وسط حرفاشون و پای درد و دلشون که بشنینی و دقت کنی ناخواسته راهنمایی ات می کنن و همین واسم روزنه ی امیده !!!!
تو کار و فعالیت تجاری و پول در آوردن بی زبونی و مظلومی برابر له شدن زیر پای هر کس و نا کس و بیگاری !!!!!
واسه همین اولین درسم پررویی با برخورد جدی و درسته !باید برای کارت ارزش قائل باشی و قدر خودتو بدونی !و الا هیچ کس کاه بارت نمی کنه حتی اگه نامبر وان باشی !
چند روز پیش تو جمع دوستان گفتم که چرا یه کار درست وحسابی نیست و پیشنهاد کردم همه با هم فکر کنیم و یه طرح نو جدید و پول ساز راه بندازیم همشون یه جوری منو نگاه می کردند که انگار گفتم از قله قاف بپرید پایین !!! بعد م یکی شون با بی تفاوتی تمام یه گاز به ساندویجش زد و گفت : خره ! یه شوهر پولدار همه این مشکلات و فکراتو حل می کنه !به جا این فکرا به یه خاستگار پولدار جواب بله بده !و برو یاد بگیر چجوری پسره را رام کنی !دیگه همه چی حله !!!!
بقیه هم تایید کردن !!!!!
بعد این حرفشون فهمیدم وقعا دنیای من با اینا متفاوته ! هرچند ایده ی خوبی بود اما من شوهرم هم پولدار باشه دست از این فکرا بر نمی دارم تا وقتی که به یه کار پول ساز برسم !!!!!
تازه وای به حاله من که به خاطر پول ازدواج کنم و هدفم از زندگی این قدر پست باشه !
اینم از زندگیه ما !
تنها فیلم هایی که می بینم لطفا دور نزنید و دلنوازانه !حالم از این مهتاب تو دلنوازان بهم می خوره !حالم از مظلوم نمایی اش و اینکه هر حرفی را اون طور که دل خواسته ی خودشه باز گو می کنه بهم می خوره !واه واه واه ! نفرت انگیزه !
وقتی که دلتنگ میشمو و همدم تنهایی می شم !داغه دلم تازه می شه ! وسوسه های بودنم با تو هم اندازه می شه !
قد هزار تا پنجره تنهایی آواز می خونم !
با کی دارم حرف می زنم ؟نمی دونم !نمی دونم !
این روزا دنیا واسه من !از خونمون کوچیکتره !!!!!!!!!!!!!!!!
---------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: از این هفته شروع کردم هفته ایی یه بار شیرینی یا کیک بپزم و هفته ایی یه بار هم غذا بپزم !!!!!
قبلا تابسوتانها پراکنده کیک می پختم خیلی خوب میشد اما اینبار اولین تجربه پخت شیرینی ! یه سینی اش جزقاله شد !!!!!!
سلام !
خوبید؟
سال تحصیلی جدید مبارک !
وای چقدر این نی نی کلاس اولی ها ناز نازیند ! آدم دلش غش می ره واسشون
احوالاته ما هم بدک نیست !
هر روز تغییرات زندگی ام اساسی تر می شه و رنگ جدی تری به خودش می گیره .این هم منو مست می کنه و هم می ترسونه از آینده ایی که کسی ندیده !
یه روز دوست عزیزم ژاندارک منو به یه بازی دعوت کرد که به علت مشغله ی زیاد نشد اون روز انجام بدم و حالا تو این پست انجامش می دم !
من تو زندگی ام یاد گرفتم واسه هر چی که دوست دارم تلاش کنم اما در کنارش بیشتر سعی کنم چیزهایی که دارم و به دست می یارم را دوست داشته باشم چون عمر اونقدری نیست که بشه به همه خواسته ها رسید و باید از لحظه لحظه اش لذت برد !
من این روزها دغدغه هام زیاد تر شده .کارم بیشتر شده ! تفریحم بیشتر شده ! خستگی هام بیشتر شده ذوقم بیشتر شده اما جالبه خوابم کمتر شده !!!!!!!!!!!!
بالاخره موفق شدم یه گلخونه کوچیک و نقلی راه بندازم (البته با دو سه تا بچه ها و هر کی محصوله خودشو می کاره اما به هم کمک می کنیم ) و دو روزه بذرهام جوونه زده و کلی خوشحالم کردند .ان شاالله اگه مارجانیکا کمک کنه واسه عید آماده ی فروش می شه !
این ترم هم بالاخره تکواندو و سنگنوردی هم ثبت نام کردم و از امروز هم رفتم !(خیلی خسته شدم اما لذت داره خیلی !)
این ترم می خواستم ۲۱ واحد بگیرم اما به خاطره کار و گلخونه و ورزش و کلاس زبان به همون ۱۹ واحد قناعت کردم .تازه کلا ۴۴ واحد دیگه دارم که دانشگاه یه جوری درسها را برنامه ریزی کرده که هر کاری کنی ۸ ترمه بشی ! یعنی بالا برم و پایین بیام ۳ ترم دیگه مهمون این دانشگام ! (این همه واحد زیاد گرفتم که ۷ ترمه درسم تموم بشه حالا این ترمهای آخری این طوری شده ! هرچند واسه کارم بهتر شده اما خوب ۷ ترمه خیلی بهتر بود !)
این روزها چون خیلی از خونه بیرونم و به خاطر کارهایی که می کنم با همه نوع قشری سر و کار دارم کلی اتفاق جالب و حرف های شنیدنی می شنوم که خیلی دوست دارم تو وبلاگ یا حداقل تو دفتر خاطراتم بنویسم اما وقت نمی کنم !
نحوه ی برخوردها !حرفهایی که بین مردم رد و بدل می شه ! داستانهایی که تعریف می کنند و عبرتها یی که تذکر می دند همه اش تجربه است !من از این که بین مردم و باهاشون سر و کله بزنیم تازگی ها هی همچین داره خوشم می یاد اما هنوز تنهایی و یه جا دنج و گفتمان دو نفره اونم با یه آدم منطقی و عاقل راجبه مسائل مهم و سوال بر انگیز ذهنم بیشتر واسم لذت بخشه ! اما شنیدن درد و دل مردم کوچه بازار و آدم های پولدار ! فقیر ! استاد ! تحصیلات عالیه !فروشنده دیپلم ! مسئوله ثبت نام ! مهندس ! دکتر !مدیر شرکت !کشاورز ! گلخونه دار ! بی کار !جوون و پیر ! بچه ! سالمندان خونه سالمندان !آدم بالا شهری ! آدم پایین شهری ! شهری ! دهاتی ! را وقتی کنار هم بذاری خودش می شه یه کتاب درس زندگی !
من شاید همون لحظه فقط شنونده باشم و به حرفهای کسی فکر نکنم اما وقتایی که خودمم یا دارم قدم می زنم مو به مو گفتمانام را با افراد مختلف مرور می کنم و نکته هاشو به یاد می سپرم !
وقتایی هم که ماشین نمی برم ترجیح می دم با اتوبوس برم چون اتوبوس ها خودش یه کلاس درس پویا است تازه کلی هم اتفاقات خنده دار توش می افته و کلی می خندی ! (مواقعی که اتوبوس شلوغه خودش یه تمرینه مقاومت و استقامت نسبت به جاهای تنگ و خفه و محصور با گرمای غیر قابل تحمل و فشارهای جانبی و گاها بوهای ناخوشایند عرق !(اه ! حالم بد شد !!!!!)
فکر کنم برا تجسم فشار قبرم بشه از اتوبوس شلوغ استفاده کرد؟!!!!!
راستیا ! بعضی از آدم ها چرا اینقدر احمقند ! چرا فکر می کنند بقیه هم مثل خودشونند؟ چرا یکم فکر نمی کنند اگه منی که جلوشون ایستادم و به دروغ و جفنگیاتشون به ظاهر گوش می دم دارم فکر می کنم اونم با تعجب تمام که این یارو پیشه خودش چی فکر کرده !!!!!!!!!!!!!!!!
من تازه همیشه تعجب ام بیشتر از اونه که چرا وقتی بی تفاوتی و قیافه ی یه حالی شده منو می بینند به جا اینکه خجالت بکشند دفعه ی بعد دروغ ها و جفنگیاتشون شاخ دار تر می شه !
یه دوستام می گفت خوب باید به روشون بیاری و الا نمی فهمند که تو فهمیدی !
کلی خندیدیم !
مثلا این گفتمان را گوش کنید که من مثلا داشتم به دوستام حماقت این آدم ها را ثابت می کردم و این بار فقط مترسک نبودم و یه دو سه جایی حرف زدم تا بعدش بیشتر بخندیم !
احمق : مزاحمتون شدم واسه شرکت !بالاخره پروژه گرفتیم !
من: ا؟ به سلامتی !الان اومدین بریم واسه شروع؟
احمق : نه !!!!!!! الان که نه ! مدیر پروژه همین دو ساعت پیش رفت کربلا !!!! وقتی برگشت طرح شروع می شه !
من:خوب همون موقع می گفتین می اومدم دیگه نیاز نبود دیگه زحمت بدین خودتون را بیایند اینجا !!!
احمق : می دونین چیه ؟ این پروژه و دوتا پروژه دیگه محرمانه و ملیه ! اومدم که بگم به کسی نگین رو چه پروژه هایی قراره کار کنیم !
من: خوب من که الانم نمی دونم رو چه پروژه هایی می خواین کار کنید !!!!!! پس مشکلی نبوده !
احمق:یه چیز دیگه هم بود ! من تو شرکت گفتم شما هم عضو مجمع نخبگان هستین ؟
من : ببخشید ؟من که نیستم !!! واسه چی اینو گفتین ؟
احمق :آخه نه من خودم عضو اون مجمع ام ! می خواستن بدونن شما را از کجا می شناسم گفتم از اونجا !!!!
من: خوب راستشو می گفتین ! از دانشگاه که بهتر بود !!!!!
احمق : نه چون من عضو مجمع نخبگانم !!!!!!!
من ! شما دانشجو دانشگاه ما نیستین ؟
احمق !نه آخه مجمع نخبگانم هستم !!!
من : نگاه حکیمانه !
احمق : نگاه مغرورانه
من:فقط نگاه ! بعد از کلی نگاه ! خوب اگه کارتون تموم شد من کار دارم ! خدانگهدار
احمق:کارم تموم شد فقط یادتون نره که من عضو مجمع نخبگانم !
من: ار ار ار ار ار! باشه !جونه عمت !
بعد با دوستم کلی خندیدیم !
طرح محرمانه ملی ! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
۶ ماهه هر روز می خواد کارو شروع کنه ! هر روزم یه پروژه ملی تو دست داره اما نمی دونم پس کو این کار ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه کار معمولی هم شروع نمی کنه چه برسه طرح ملی !!!!!!
بعدم یکی نیست بگه توکه همه درساتو با ۱۰ ۱۲ دیگه خیلی شاهکار کنی با ۱۴ پاس می شی !چه جوری عضو مجمع نخبگان هستی ؟تا جایی هم که ما خبر داریم هیچ کاره خاص و فوق العاده ایی هم تا حالا انجام ندادی !و الا تو بوق و کرنا کرده بودی !
فکرکرده ما از پشت کوه اومدیم !!!!!!!!!(یکم هم می خواد کم نیاره و خودشو واسه ما ببره بالا !!!!نمی دونه ما این مو ها را تو آسیاب سفید نکردیم . کلی همه جا در رفت و آمدیم و به قوله دوستم از هر سوراخ موشی سر در می یاریم !!!!!) (شایدم یه نامه واسش اومده جوگیر شده فکرکرده عضوه اون جا است !!!!!!!)
----------------------------------------------------------------------------------------------
آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران سلام تبریکات دوستان
نیمه رفیقم می گشت،
دلم
سایه یی بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد !!!!
زنده یاد حسین پناهی !
------------------------------------------------------------------------------------------------
خیلی وقته تصمیم داشتم یه پست از نیمه ی تاریکم بنویسم ! نیمه ایی که بد و نفرت انگیزه ! نیمه ایی که با اینکه من دوست ندارم با من باشه با این که پنهانش می کنم اما با منه ! در منه !
نیمه ایی که هر کسی همراه اش داره و تا ازش ننویسی تا بیرونش نکشی و نکشیش درونت باقی می مونه و آزارت می ده !
همون نیمه ی تاریکی که هدایتو مجبور کرد بوف کورشو بنویسه ! پناهی را مجبور کرد به جای شعر معر بنویسه !
نیمه ی تاریک چند شخصیتی ! چند وجهی !
دوست دارم حالم خوب نباشه ! وقتی حالم خوب نیست بهتر می تونم بنویسم ! بهتر می تونم خودمو بفهمم نیمه ی تاریکمو ! نیمه ی روشنمو !
روحه من گاهی تب می کنه ! تب می کنه و تا تب نکنه حالش خوب نمی شه!
آره امروز حالم خوب نیست !نه امروز ،یه دو هفته ایی حالم خوب نیست !شایدم یه یه ماهیه !
نمی دونم دقیق از کی چون بهش توجه نکردم ! اما گریه های بی دلیل شبانمو و بغض های الکیم گواهه این حاله پریشونمه !
شاید بیشتر از این حرفها زمان گذشته و حاله من همین بوده و همین و من نفهمیدم !
دلم گوشه گیر و خسته است از این دو رنگی از این قهوه ی تلخ زندگی که هر چی شکر بریزی فقط لحظه ایی شیرین می شه و طعم گس و تلخش همیشگیه !
حالم گرفته است از این دنیایی که نمی دونم اگه مارجانیکا نبود چه طوری می شد توش زندگی کرد .اون هست و وضع اینه اگه نبود فکر کنم دنیا خیلی وقت پیش نابود شده بود !
نه اون قدر ها حالم بد نیست و الا حالا این صفحه پر شده بود از چرندیاته من !
این دفعه هم نیمه ی تاریک خوش به حالش شد . چون اینبار هم که من خواستم بنویسم ،نوشتنم نیومد !
مارجانیکا شکرت .
می دونم که می دونی خیلی مخلصیم !
------------------------------------------------------------------------------------------
فهم این قصه محال است ،محال !
لایه در لایه سوال است، سوال!
نقطه ی مرکز این دایره درک است ،قبول !
درک این درک خیال است ،خیال !
مات و مبهوت از این قرعه که بر من افتاد،
چاره یی نیست که این قرعه چه فال است ،چه فال !
به تخلص چیستا -زنده یاد پناهی
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: رانندگی نیمه شب دیشب خیلی بهم چسبید مخصوصا با دو تا شعر مجنون لیلی فلاح و اون شعر احسان خواجه امیری (خدا ما را برای هم نمی خواست ) و خیابونهای خلوت و سرعت !
نگرانی داداشی و مهران هم کلی خنده دار بود .تمام مسیر نگران بودن یکی بیاد اذیتم کنه و اینا هرس می خوردن چرا چوبی لوله ایی همراه ندارن !
وای که چقدر از دست این دو تا بچه خندیدم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی رسیدم خونه انگار یکی سیر زده بودم .
خسته بودم و بی حوصله !
نزدیک اذان بود و گلوم داشت می سوخت . داشتم آتیش می گرفتم .
یه سلام خشک و خالی و رفتم تو اتاق بدون اینکه لباس عوض کنم دراز کشیدم و فقط مقنعه ام را زدم بالا !
دوباره اشکام راه افتاد
پاهامو تو شکمم جمع کردم و دور خودم چمباتنه زدم ! سردم نبود اما داشتم می لرزیدم .چشمام را بستم و اشک از گوشه چشمم آروم آروم شروع کرد سرسره بازی
با صدای مامان که اذان شد بیا !به خودم اومدم !
بدنم درد می کرد ! همه بدنم . پاهام ضعف می رفت
رفتم جلوی آینه تا موهای باز شده ام را مرتب کنم ، محو خودم شدم !
محو جوونی و بعد دوباره یادم اومد !
چقدر ما آدم ها پستیم
تو ذهنم تکرار شد :
نه ! دکتر نمی خواد که ! شما هم نه بهش غذا بدین نه سرم بزنین .دیگه هم زنگ نزنین تا وقتی بمیره !
آشغال عوضی ! پست !بی عاطفه ! آشغال آشغال آشغال آشغال ! شغال پیش امثال تو شرف داره ! به مارجانیکا قسم شرف داره ! آشغال آشغال آشغال!!!!!!!!!!!!!!!!!
وای یادم اومد و صدا هی تو ذهنم تکرار می شد .صدای خسته و رنجور و بی حالی که می گفت:
منو باز کنید .....منو باز کنید
گریم شدت گرفت !
رفتم صورتمو شستم ! باید ظاهرمو حفظ می کردم آخه مامان و بابا ناراحت می شدن !
نشستم سر سفره آب جوشه را که خوردم یکم آروم شدم
با هر لقمه یادشون بودم !
یادشون و از آدم بودنم متنفر !
یهو خندم گرفت و صدای مهربون تو ذهنم تکرار شد: بدی کردی ! شوم اومدی دیدن من حالا هم که می خوای بری .بشین . همین جا افطار کن !
کناره ی مانتو ی بالا زده شد و یه دستای ضعیف که هر چی زور داشت جمع کرده بود تا از روی شلوار لی کلفت منو نشگون بگیره که نرم
اون چشمای مظلوم . اون نگاه مهربون
وای خدا ! ما ها کی هستیم که آفریدی ؟
بعد افطار هم می رم رو تخت !
خستمه ! بدنم درد می کنه . و دوباره صدای خسته و رنجور و بی حالی که می گفت:
منو باز کنید .....منو باز کنید
چشمامو می بندم !
وای نه
یه صورت وحشت زده با یه انگشت اشاره شده !خون ...خون............گردنه ول شده خون خون خون خون خون خون خون خون
مرد !تمام کرد .
مرد
مرد
مرد
مرد
مرد
مرد
دوباره حالم بد می شه !
یاده صبح اش می افتم
با ذوق و شوق رفتم ۲۰ شاخه گل رز خریدم !
رفتم حمام و هی ساعتو نگاه می کردم زود ۴ بشه !
رفتم دنباله نوشین آدرسم بلد نبودیم .پرسون پرسون رفتیم و پیدا کردیم !
سرای مهر ! مرکز نگهداری سالمندان زیر نظر بهزیستی !
در زدیم ! گفتیم گل آوردیم
گفت ای کاش میوه اورده بودین.گفتیم ان شا الله دفعه ی بعد
رفتیم داخل !
اولین اتاق !
سلام مادرجان
کلی تحویلمون گرفت
شعر واسمون خوند کلی بوسیدمون .کلی قربون صدقه و دستمون گرفت و گفت بیان بشینین تا واستون برقصم
و شروع کرد رقصیدن .با مزه بود .
رفتیم سراغ بقیه تخت های اون اتاق رو یکی از تختها کسی نبود اما وقتی از کنارش رد شدم دیدم یکی نحیف و بی حال پایین تخت سرش پایین نشسته .دقت کردم دیدم سرشونه ی لباسشو به تخت با یه نخ گره کردن . بی حال بی حال .رفتم کنار تخته رو به رویی اش .یه پیرزن که بامزه حرف می زد و صداش بلند و تیز بود .هی حرف می زد .هی حرف می زد متوجه نمی شدم چی می گه اما با مزه بود . ازش پرسیدیم چرا به تخت بستنش؟ اذیت می کنه؟ گفت :آره
داشتیم نگاش می کردیم . یهو با صدای خسته و رنجور و بی حال گفت :
منو باز کنید .....منو باز کنید .سرشو بالا نمی آورد .یعنی قدرتشو نداشت و هی تکرار می کرد منو باز کنید منو باز کنید
اومدیم بیرون به پرستار گفتیم چرا بستینش ؟گفت تعادل و قدرت راه رفتن نداره اما هی راه می افته واسه این بستیمش که راه نره !
رفتیم بقیه اتاق ها
یکی یکی !
یکی شون گل نگرفت .گفت من گل نمی خوام .گل دوست ندارم .رفتی بیرون درم ببند !
رفتیم طبقه ی بالا
اولین اتاق درش باز بود
یه پیرزن کوچولو رو تخت دم اتاق بود
منو که دید خندید
گفت بیا ببین این لامپو گیروندن !!!!!
رفتم دیدم نه ! گفت ا؟پس هنوز روزه !گفتم نه بعد از ظهر ساعت ۵!
پرسید؟برا کی اومدی؟گفتیم واسه همه !خوشحال شد
یه تسبیح دور زانوش گذاشته بود و یکی یکی دونه هاشو جا به جا می کرد . یهو نمی دونم چرا من همونجا کنارش نشستم ! نوشین را همراهی نکردم و نشستن کنار کشور !
اسمش کشور بود ۷۹ ساله !
از وقتی به دنیا اوده بود به خاطر فلج بودن یه طرفه بدنش بهزیستی بوده و سال ۸۵ بهزیستی می یاردش اینجا !هیچ کسو نداشته !
۷۹ سال عمر این طوری . بدون هیچ فامیلی !
اینا را پرستار تا دید من جا خوش کردم رو تخت کشور واسم گفت
کشور چشم ازم بر نمی داشت . نوشینم اومد نشست کنارمون . گفتم خاله اجازه می دی عکس بگیریم باهات .گفت آره !بعدن عکسشو واسم می یاری؟ گفتم باشه !
یه پیرزن دیگه هم اتاقی خاله کشور بود . تکون نمی خورد و ماته یه نقطه دیوار بود . پرستار تا دید دارم اونو نگاه می کنم واسم گفت:حالش بد شده بود .زنگ زدیم پسرش که بیا ببرش دکتر !پسری آشغال عوضی گفته دکتر نمی خواد شما هم نه غذا بهش بدین نه سرم .وقتی هم مرد زنگ بزنین !
عوضی !چه طور دلش می یاد .چه طور دلش می یاد مادری که همه ی جوونی اش را گذاشته به پاش .مادری که خدا بهشتو گذاشته زیر پاش .راضی به مرگش باشه .اونم نه راضی .خودش بکشتش !
خیلی پسته خیلی !!!!!!!!!!!!
بلند شدم برم بقیه اتاق ها آخه دیر بود و باید می رفتیم . تا بلند شدم کشور گفت: بدی نکن!
گفتم بله ؟گفت کجا بلند شدی ؟ می خوای بری؟
گفتم نه خاله می خوام برم سر به بقیه هم بزنم؟
گفت:بدی کردی!
گفتم چرا خاله ؟ گفت :شوم اومدی .حالا هم می خوای بری؟ بمون دیگه گفتم نه حالا که نمی رم می رم بقیه اتاق ها و بعد دوباره می یام پیشتون .
گفت :بدی نکنی ها . بیا
گفتم باشه !
رفتم بقیه اتاق ها .
یه پیرزنه نوه اش اومده بود دیدنش .موقع رفتن دختره پرسید مامان جون چیزی نمی خوای برات بیارم .دسته دختره را ول نمی کرد و تو گریه گفت مرگ واسم بیار که من از حالت پیرزنه و این حرفش نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه .دختره گفت شما واسه کی اومدین ؟ گفتم ما اومدیم سر به همه بزنیم و بعد هم دختره رفت
پیرزنه هم شروع کرد گریه کردن . رفتم کنارش نشستم و دستشو گرفتم .دست پر از چروک با رگهای بیرون زده .آروم آروم نوازشش کردم .یکم آروم شد پرسید دانشجویی ؟
گفتم بله !گفت خوبه خوب درس بخون .
دیدم جایی که نشسته بده . گفتم می خواین تکیه بدین سری تکون داد . پشتی را تکیه دادم به تخت و بلندش کردم و تکیه دادمش به تخت و پاهاشو هم دراز کردم یه لبخند زد و دستمو بوسید .منم خم شدم دستشو بوسیدم که زد زیره گریه .دستاشو برد بالا و گفت خدا مرگ منو برسون
نمی دونستم چی بگم !
همه ی اونهایی که اونجا بودن تنها کارشون انتظار مرگ کشیدن بود . یعنی فکر کنم مرگ تنها خوشبختی که اونجا می شه انتظارشو کشید .
یکی شون بود یه عروسکو مثل بچه بغل کرده بود و تو راه رو قدم می زد . یه چند تاشون مات درو دیوار بودن . چند تاشون هم اصلا حرف نمی زدن ! یکی شون هم واسمون دعا کرد و ازمون خواست ازش عکس بگیریم چون فکر می کرد امشب و فردا می میره .
داشت کم کم دیر می شد از همون طبقه ی بالا یکی یکی رفتیم با همشون روبوسی کردیم و کلی دعامون کردن .رسیدم به تخت کشور . طفلی یه جوری منو نگاه می کرد با غم و حسرت .گفت:می خوای بدی کنی؟ نشستم کنارشو گفتم نه ! باید بریم دیره ! الان اذان می شه اید افطار کنیم . لبه ی مانتومو گرفت زد بالا با دستای بی جونش می خواست نشگونم بگیره !
گفت بدی نکن .همینجا افطار کن . گفتم نمی شه می ریم بعدا می یایم . گفت بدی نکنی نیایا
گفتم نه می یایم .
و خدا حافظی کردیم و اونم لبخندش محو شد همون موقع یکی از پیرزن های اتاق بغلیشون اومد دسته منو گرفت گفت واسم جوراب می یاری !جوراب مشکی کلفت
گفتیم باشه !حتما !
از پله ها اومدیم پایین تو راهرو با اون که واسمون رقصید خداحافظی کردیم و رفتیم اولین اتاقی که اول رفته بودیم توش!
همون که پیرزن پر حرفه توش بود . عجیب بود حرف نمی زد . انگشتشو گرفته بود به سمت همون که به تخت بسته بودن و با وحشت داشت تختو نگاه می کرد .به من گفت با کله اش بیا .منم از کناره اون رد شدم .رفتم کنار تختش . بوسیدمش و گفتم خداحافظ زد بهم و با کله اش اونو نشون داد . رفتم نزدیک دیدم زیرش پر خونه و از دماغش داره خون می یاد . رفتم پرستار صدا زدم . اومدش چند بار صداش زد . تا گره را باز کرد وزنش سنگینی کرد و با سر خورد رو زمین و میون خون ها . پرستاره که وحشت اون پیرزنه را دیده بود گفت خوابه . خوابه . شیرین خوابیده . یهو روشو کرد به ما و آروم گفت مرده !تمام کرده !
یهو حاله من بد شد یه بوی تعفن زد تو دماغم و هوای اونجا واسم سنگین شد و بغضم ترکید و هق هق کنان زدم بیرون
صدا تو گوشم بود :صدای خسته و رنجور و بی حالی که می گفت:
منو باز کنید .....منو باز کنید
حالا این صدا مرده بود !
وقتی ما اومدیم زنده بود حالا مرده !
ما بازش نکردیم اما خدا از این بند ذلت بازش کرد.
نمی دونم چه بلایی سر پیرزن وحشت زده اومد .
اما سخته تو یه جایی زندگی کنی که همه انتظار مرگ می کشن و یکی پس از دیگری می میرن تو منتظر باشی آیا بعدی منم یا نه ، !سخت که نه وحشت آوره!
وقتی اومدم بیرون رفتم تو ماشین نشستم تا نوشین بیاد .کاش می تونستم پیاده برم !کاش !
حالم بد بود .نوشین که اومد بهش گفتم نکنه بچه های ما هم با ما اینکارو بکنن .
مادری که همه عمر و جوونی شو به پای بچه اش می ذاره سزاوارش این همه خفت و خواری وذلت؟
سزاوارش نیست تو پیری که نیاز داره بهشون کنارش باشن .
وای که ما چقدر پستیم
دیروز من یه تیکه از بهشتو پیدا کردم.با اینکه حالم بد شد .با اینکه یکی مرد اما بازم می رم به این بهشت گمشده !می رم تا جوراب ببرم واسه بیبی شهر بانو و شکلات واسه نصرت و عکسمون و یه تسبیح خوشگل واسه کشور و میوه واسه همشون !
می رم تا یادم نره یه روزی هم من پیر می شم و محتاج .
دیشب دلم برا مادربزرگ فوت شده ام تنگید .
دلم واسه مادربزرگ و دو تا پدربزرگ در قید حیاتم(ان شا الله زنده باشن ) هم تنگید .
اینکه پیشه خودمونن یه گنجه .اونایی که این گنجو از خودشون دور کردند نمی دونن چه لذتی داره دل مادربزرگ خوابیدن و شنیدن خاطرات گذشته اش .نمی دونن چه لذتی داره چرب کردن پاشون و نگاه مهربونشون
نمی دونن و حقشونه که از این نعمت محروم باشن
ومن خوشحالم که این گنج و نعمتو دارم.
مارجانیکا شکرت
مارجانیکا همه ی ما را عاقبت به خیر کن
شب قدره امشب .دعا یادتون نره
خدا ما رو برای هم نمیخواست..فقط میخواست همو فهمیده باشیم...
بدونیم نیمه ی ما مال ما نیست...فقط خواست نیممون رو دیده باشیم...
تموم لحظه های این تب تلخ...خدا از حسرت ما باخبر بود...
خودش ما رو برای هم نمیخواست...خودت دیدی دعامون بی اثر بود...
چه سخته مال هم باشیم و بی هم...میبینم میری و میبینی میرم...
تو وقتی هستی اما دوری از من...نه میشه زنده باشم نه بمیرم...
نمیگم دلخور از تقدیرم اما...تو میدونی چقدر دلگیره این عشق...
فقط چون دیر باید میرسیدیم...داره رو دست ما میمیره این عشق...
تموم لحظه های این تب تلخ...خدا از حسرت ما باخبر بود...
خودش ما رو برای هم نمیخواست٬خودت دیدی دعامون بی اثر بود...
خدا ما رو برای هم نمیخواست...فقط میخواست همو فهمیده باشیم...
بدونیم نیمه ی ما مال ما نیست...فقط خواست نیممون رو دیده باشیم...!!!
-------------------------------------------------------------------------------------------------
عاشق این شعر احسان خواجه امیری ام !