-
خاله محبوبه
یکشنبه 18 خردادماه سال 1399 01:59
خاله محبوبه عزیزم بعد از چند ماه درگیری با سرطان و در حالی که رو به بهبود بود و گفته بودن درمان جواب داده به علت خیلی نامعلومی که بیشتر احتمال ترس از کرونا و حدس آمبولی داده میشه جان به جان آفرین تسلیم کرد . خاله عزیزم یکشنبه 28 اردیبهشت ساعت 10 ونیم شب در صورتی که نیم ساعت احیا میشدتسلیم شد و رخت از این دنیا بست.روحش...
-
99 کویید19!
جمعه 22 فروردینماه سال 1399 01:59
سال نو شد و سال خیلی خیلی نو بود چون تا به حال سابقه سال نو همراه با قرنطینه و خونه نشینی و بدون حتی 13 بدر سابقه نداشته . شرایط خیلی خاص و تمام جهان در گیر . مدتها بود نمی تونستم بیام اینجا و الان خوشحالم که این جا می تونم بنویسم . زندگی تو شرایط الان برای من یه مجهول چندوجهی وتمامت تصمیماتم درگیر این شرایط است.
-
دلجویی
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1397 00:16
امشب قلبم تیر کشید. مرگ گاهی بهترین گزینه برای جاهای خالی که تو با عشق پرشون کردی و به چشم دیگران نمییاد .
-
هرچه تبر زدی مرا زخم نشد ! جوانه شد !
سهشنبه 6 آذرماه سال 1397 01:43
شبنم همکار دوست داشتنی ام دار فانی را وداع گفت ! تمام شب حزن و اندوه بود ! من نگران اینده گویی اینده را دیدم ! روحت شاد مهر بانو و خوش خنده !
-
نشسته ام بر بال فرشته !
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1397 01:24
خودمو چماله کردم تو مبل ، کلی ظرف نشسته و حال در هم و اتاق پر از لباس هم انتظارمو میکشن ! اپلیکیسن ایرانصدا حالمو خوب کرد ، یه چیز خوب و با ارزش که اصلا باورم نمیشه رایگان باشه ، چه فرهنگ سازی عمیقی ! خدابانو یه معلم باحال بی منت تبلیغ مدرسه را کرده بودو برام فرستاد ، من یهو حالم دگرگون شد ، انگار رو بال فرسته هام ،...
-
بعدازظهر سگی !!!
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1397 00:30
سلام ، امروز با یه خوشحالی عمیق و یه غم و گلایه عمیق و قدیمی تموم شد ! آموزش و پرورش بالاخره بعد از ۴ سال تلاش قبول کرد . تلاش و نیت خیر خانم کشاورز ، اقای ابراهیمی و رستمی برام یه دنیا ارزشمنده و خدا را شاکرم برا حضور اونها ، این تایید بدون حمایت و همراهی حمید و دایی و خانواده اش و مامان و بابام برا نگهداری از سپهر و...
-
خداحافظ مرد پر غرورم !
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1397 02:11
جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۹۷ آقاجون اسمانی شد . من موندم کلی خاطره ! من موندم حج سپهر و میذگره و دیگه باید بسازیم ! من موندم یه صدای خنده دلنشین وخاطره یه دستهای نحیف و ابروهایی که دیگه من مسئول چیدنشون نیستم ! من دیگه آقاجون و بابا امیر ندارم ، من دیگه هیچ کس را ندارم خودم را براش لوس کنم ، برم بهش سر بزنم و لذت حضورشو مزمزه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 فروردینماه سال 1397 02:09
سلام سال نو مبارک امروز ۴ مین روز از فروردین ۹۷ ، و من با آهنک بهت قول میدم سخت نیس برگشتم به ۱۰ سال پیش ! چقدر حال و هوای اون روزها پر از خاطره است ، اون موقع مجرد بودم ، مادر نبودم ، ۳۰ ساله نبودم ، عید ۱۳ روز کم بود ، گشت و گذار و سینما و کوه و مادک تو عید جز واجبات بود ، بابا امیر عزیزم زنده بود ، آقاجون سلامت و...
-
من آوم این دست برخوردها نیستم .
جمعه 11 اسفندماه سال 1396 19:43
دقییا بعضی وقتها به یه نقطه میرسی که انگار نقطه آخره ! یا باید بعد از اون بپری یا سقوط کنی من بعد از کلی رنج و سختی ، کلی خود خوری ، احساسات سرکوب و خستگی یکساله مادر شدن . تصمیم گرفتم نقطه آخر را تو این لحظه بزارم ، یا پرواز میکنم برای همیشه ، یا سقوط میکنم . چون خسته شدم از خواستن ها و نشدنها ، از انتظارات بیهوده ،...
-
۳۰ سالگی !
دوشنبه 11 دیماه سال 1396 01:44
سلام ، دقیقا من الان ۳۰ سالگی را دو روز است که تمام کرده ام ! حدود ۱۱ ماه است مادری میکنم در حق پسری فرشته خوی ، مهربان ، نازنین و دوست داشتنی که نفس من و حمید به نفسش بند شده و هر روز شیرین تر ، شیرین زبان تر ، دلبری هایی ناب تر از خود نشان میدهد و برده امان از دل و دین ما ! این روزها شهر شلوغ است ، حال بد محیط زیست...
-
فردریچ
جمعه 2 تیرماه سال 1396 12:51
سلام امروز جمعه است ، از اون جمعه های دلگیر و خسته کننده ، آخرین جمعه ماه رمضان ! چهارشنبه مهمان داشتم یه مهمانی غیر منتظره و ماجراجویانه ! سه شنبه دوست حمید تماس گرفت که دوست آلمانی اش در شهر ماست و اگر برایمان امکان داره همراهی اش کنیم . فردریچ از آلمان بوسیله موتورش یه سفر جهانگردی یک ساله را شروع کرده که تو مقصدش...
-
من و شلوغی خونه تکونی !
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1395 00:53
باید یه پاتوق دو نفری برا خودم و پسری بیابم ، یه کافیشاپ یا یه جای دنج برا نشستن و گپ زدن های دونفری گاهی لازمه ادمی با خودش و عزیزانش خلوت کنه امروز دلم گرفته ، حمید نیس ، پسری دلدرد داشت ، من رفتم عصبکشی دندون ، خونه تکونی ام رو هواست ، کارهای مدرسه و .... هم هست ، من بیش از همیشه از نظر احساسی و عاطفی احساس تنهایی...
-
من و صندلی تابی (حس ناب رهایی)
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1395 02:17
حس ناب و خاص و نایاب تاب خوردن رو صندلی مادربزرگی و بغل کردن اختصاصی مادرانه نوزاد و بوسه زدن به پیشانی را خیلی دوست دارم . وقتی رو صندلی میشینم و فرزند نازنین و فرشته سرشتم را می بویم و میبوسم ، غرق میشوم در رویا ، رها میشوم ، رهای رها ، محو میشوم به رو به رو گذر می کنم از زمان ، تنها زمانی است که گذشته و آینده و حال...
-
اسمان من
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1395 13:22
بالاخره انتظار به پایان رسید ، 12 بهمن 1395 ساعت 4:45 بعد از 9 ماه انتظار و 11 ساعت درد طاقت فرسا ، آسمان من ، فرشته و هدیه زیبای خدا به دنیا آمد ، انشاالله نامدار و صالح و همیشه موفق و سربلند باشد ،
-
تولدم
پنجشنبه 9 دیماه سال 1395 21:44
سلام ، امشب تولدمه یه تولد متفاوت ، من در حال حاضر ما هستم و این خیلی لذت بخشه ، هزاران کرور شکر .
-
پاییز و حال من و دل تنگی دوری !
سهشنبه 23 آذرماه سال 1395 19:23
امروز بعد از چند روز مریضی و ویروس گرفتن و دردهایی که تازه شروعشه ، حالم حسابی خوبه ، از صبح پاشدم یه کم به کارهای خانه رسیدگی کردم ، یکم تلفنی صحبت کردم ، مهمانی و گپ عصرانه رفتم و الان با حال خوش می خوام دلمو به دریا بزنم ، بعد خوندن نماز و یه حمام اساسی ، لاک جیغ و رژ جیغ بزنم واسه خودم شاید نبود حمید کم رنگ تر...
-
تجربه جدید !
یکشنبه 21 آذرماه سال 1395 19:27
سلام ، 8 ماه گذشت و من و حمید ماهه دیگه تجربه جدیدی را در خانواده کوچکمان خواهیم داشت ، تجربه ای لذت بخش و پر از مسئولست ، تمام این هشت ماه از حضور لحظه به لحظه اش لذت بردم و با کلی درد و بی خوابی و تهوع دست پنجه نرم کردم اما وجودش را با تمام وجودم خواهانم ، لذتی بالاتر از مادر شدن ، مادر بودن ، غم خوار بودن و دلواپسی...
-
درهم چرت و پرت !
جمعه 8 مردادماه سال 1395 22:45
سلام ، حدود چهار ماهی هست دیگه حتی یه مداد هم تو چشمام نکشیدم ، امشب دلم عجیب لک زده برا به آرایش تند و تیز و خاص ، با یه لباس قشنگ برا دله خودم ، حمید سه چهار روزی رفته عسلو و تا آخر هفته دیگه هم نمییاد ، دلم عجیب تنگ حضورشه ، اما بیشتر از اون دلم تنگه خودمه ، دلمو یه جایی جا گذاشتم ، تو حوالی های دور از کنون ، یه...
-
حس خوبیه !
شنبه 26 تیرماه سال 1395 20:17
سلام ، حدود 3 ماهیه شرایط زندگی من تغییر کرده ، صبح ها با حال به هم خوردگی و بی حالی شروع می کنم و شبها با خستگی بی هوش میشم و خوابم نمیبره ، الان سه ماهه حس خوب دارم ، حس دیدن یه ستاره کوچولو تو سونو گرافی که نشان از قلب بود، مارجانیکا صد هزار کرور کرور شکر ، کاش 6 ماهه آینده به خوبی سپری بشه و من مادرانه ، فرزندم را...
-
یه دختر رایحه ای !
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1395 00:56
سلام ، امروز با یه دختری برای کار قرار داشتم که تلگرامی باهم صحبت کرده بودیم و از روی صحبت تشخیص داده بود من آقا هستم ، منم شیطنتم گل کرد و تا لحظه دیدار سعی کردم متوجه نشه که خانومم دیدار امروز حدود دو ساعتی طول کشید ، دختر دلنشینی بود ، اگر تعبیر خوابم برای او نباشد ! می تواند همکار فوق العاده ای باشه و کلی انرژی...
-
دل نوشتن !!!!!!
شنبه 21 فروردینماه سال 1395 01:21
سلام چندین شبه دلم نوشتن می خواد از اون نوشتن های درهم ! از اونها که فکرت مشغولشه و دلت می خواد یه جا خالیشون کنی و چه جایی بهتر از اینجا ! از همون ها که یه وقتایی نمی شه گفت ! امشب وقتش بود ! من خوابم نمی آید . حوصله گروه و گپ زدن با خانومها ی مهربونم ندارم . دوست ندارم از دلمشغولی ها و فکر مشغولی هام وسط بحث...
-
حال بد !!!!
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 00:14
وقتهایی است که ادم دوست داره از قاب زندگی بیاد بیرون و کمی استراحت کنه ، وقتهایی هست که زمان اینقدر تند میگذره که بخشیت بین گذشته و آینده گم میشه ، مخصوصا وقتی که عزیز دلی را از دست میدی ، بین بود و نبودش تو خلا زمان گم میشی ، این روزها دل رفتن به خونه بابا امیرم نیست ، میرم جای خالی اش ،صدای توی گوشم ،دلمو چنگ میزنه...
-
دلم تنگ شده برای ترس از دست دادنت !
شنبه 26 دیماه سال 1394 00:14
دلم سخت تنگ است ،برای روزهای گذشته برای حضور پر رنگت در عمق نگاهم ،دلم برای لبخندت ، لمس دستانت ، گرمی وجودت ، صدای دلنشینت تنگ است ، بیش از 10 روز است که رفته ای ،پر کشیده ای به آسمان ، جسم بیجانت هم آغوش خاک شده و دل من رنگ ماتم گرفته ، دل تنگت هستم بی وفا ، دل تنگ حضور دو نفره ، دل تنگ مسافتهای کوتاه ،دلتنگ صدای...
-
من و بابا امیر و امید یه طرف ، سرطان و پزشک و مرگ یه طرف ، جنگ تن به تن نیس اما جنگه !
دوشنبه 14 دیماه سال 1394 21:20
از دیشب تا به حال یه حس عجیبی دارم ، امید را از خودت یاد گرفتم که تو اوج درد می گفتی خدایا کمکم کن و خدایا شکرت ، دیشب که رفتی تو کما و همه می گفتن دیگه امیدی نیس ولی هنوز تمام نیس ، بازم خدا را شکر کردم که میشه به ام یجیب تکیه کرد و امید داشت به کرم خدا ، از دیشب تا به حال لحظه ای نیست باهات حرف نزنم ، می دونم ترسیدی...
-
یه روز سبز پاییزی ،من و لطف مارجانیکا
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1394 00:38
سلام ،امروز روز خوبی بود ،یه روز عالی، لطف مارجانیکا امروز شامل احوالاتم شد و این عالیه ،از درون حس آرامش و توام با قدرت دارم برای منی که فقط مارجانیکا را دارم ،حمایت افرادی چون سعادتی و روانفر و کرمی و قربانی مثل اینه که مارجانیکا دستش را به سمتم دراز کرده ،دیگه اگر کسی چون درویش گوشه چشمه حمایتی به من بکنه تو آغوش...
-
پادشاه فصل ها پاییز !!!
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 23:30
حمید گاهی صوتی را گوش میده که امیر حسین بهش داده ،صوتی که تو یه آسایشگاه روانی پر شده و پخش شده تو سطح جامعه .حال و هوای ادم با گوش دادن این صوتها حالی به حالی میشه ،توصیف محیط اسایشگاه و احساسات ناب اونها به پاییز و شب و یار !!! حس و حال حمید موقع گوش دادن این صوتها واسم جذابه ،نگاهش می کنم محو میشوم ! یاده ااون جمله...
-
حال گرفته !!
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 01:51
پنجشنبه تا الان غم عمیقی تو دلم فریاد می کشه مهدی جان بیا که حاال دنیا خوب شدنی نیس ،تصور فاجعه مکه تو منا و سقوط جرثقیل مو به بدن ادم سیخ می کنه ،چه کشیدن ناظران و افرادی که فاجعه را چشیدن و جان دادن ،واقعا سخت و دردناکه ،.مراسم حج امسال غم انگیز و غم انگیز تر بی تفاوتی نسبت به این جنایته ، پ.ن : سفر بودم و کلی ذوق...
-
بدهکار گذشته با حال خوب !!!!
سهشنبه 20 مردادماه سال 1394 01:21
گاهی فکر میکنم یه چیزی را تو گذشته جا گذاشتم . مثل یه حرف. یه غرور ابلهانه و کودکانه یه سو تفاهم یه نفس یه زندگی یه عاشقانه گاهی حس می کنم گذشته هنوز به من تعلق داره و من در قبالش مسئولم !!!یادم می ره چه بلاهایی که سر روحم نیومد و چه ها کشیدم!!! من گاهی حس می کنم یه فریاد خشن به گذشته بدهکارم !!!!! گاهی حس می کنم تو...
-
من و کارها و فرداهایی که می آید و من می گذرم !!!!!!
شنبه 17 مردادماه سال 1394 01:51
ساعت از نیمه های شب گذشته ! من بدنبال فکر مشغولی هایم در نت !!!! سه شنبه ها 9-11 حتما باید یه سر برم باغ تجربه ببینم چه خبره !!!!!! فردا صبح باید برم محیط زیست ! استانداری ! مرکز رشد ! بیمارستان خورشید ! سوپری ! دکتر فاطمی !بعد هم باید بیام خونه سابی !!!! نمی دونم برم دنباله آموزش های هوس گونه ام یا بصبرم تا جواب ایده...
-
شاعرانه همسری !!!!!!
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1394 18:27
سلام !!!! بعد از یک هفته مهمانداری از دوست و همسایه ی سالهای غربت ،امروز در بین تمیز کاری های بعد از مهمانی وقت نوشتن پیدا کردم !!!!! یه هفته ی فوق العاده شلوغ ولی دوست داشتنی !!!!! واقعا سفر اونم با دو بچه کوچک و بارداری و بدون شوهر واقعا سخته !!! من که حتی بهش فکر هم که می کنم سر درد می گیرم چه برسه برم !!!واقعا...